بید مجنون

رقصان چون شاخه های بید در باد

بید مجنون

رقصان چون شاخه های بید در باد

بید مجنون
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۵ مطلب در دی ۱۴۰۲ ثبت شده است

​​​​​​این دِرَختِ بید مَجنون دَر جُنون هَمتا نَدارد
شاخه خُشکیده دیگر تَرسی از سَرما نَدارد


گُفت ما خاموش و گویا حَدشِناسِ شاخِه‌اَت باش
این جُنونِ سایه دادن دَرکی اَز صَحرا نَدارد


ما به تاثیر مُحبت در بیابان ریشه دادیم
این دِرَخت پیرِساده دَر سَرش رویا ندارد


از عَطش مُردیمُ و دیگر آب هَم مَرهَم نَباشد
نوش دارویی پس اَز مَرگ این چُنین مَعنا ندارد


با تبر هیزُم بِسازید گر که نِمرود بَزم دارد
با اُمیدی بَر گُلستان آتَشش دَعوا نَدارد


ای جوانی جام ما کو جان از این دنیا تَباه است
حُکم این دُنیا همین بَس عاشقی فَتوا ندارد

 

 

۰ نظر ۲۷ دی ۰۲ ، ۱۱:۲۹
بید مجنون

بعضی وقتا مثل این روزای الانم حس میکنم مغزم پر شده و دیگه جای خالی نداره و با هر بار فکر کردن به چیزای جدید و اتفاقای تازه تر ذهنم داره سر ریز میشه و سر درد میشم و حال و حوصله هیچ کاری و هیچ کسی رو ندارم . مثل الان که سرم درد میکنه و کلی کار دارم و نمیتونم روی هیچ کدومشون تمرکز کنم نمیدونم دارم از زیر کار در میرم یا یه چیز عادیه تو زندگی و همه به نوعی تجربش میکنن ولی این نقطه از زندگیم اصلا شرایط مناسبی برای این مودی شدن رو ندارم که چون اگه دست به کار نشم خیلی بهای سنگینی باید براش بدم . زمان تنها چیزیه که هیچ اهمیتی به هیچ کس و هیچ اتفاقی نمیده و فقط داره میگذره و این گذشتنه اگر دست نجنبونم دیگه تموم میشه خیلی خیلی گرون تموم میشه برام . دقیقا جایی از زندگیمم که از لحاظ فکری پوکیدم و باید سینه خیز برم پای کارام و انجامشون بدم .

امروز داشتم میمردم سر یه قضیه ای یعنی خیلی محتمل بود که الان اینجا نباشم این چند سال این چندمین باره که تا دم مرگ میرم و برمیگردم ولی خوب فکر کنم هنوز وقتش نیست که برم و خدا هم دوست داره هر از چندگاهی یه گوش مالی بده که بگه تهش هیچی نیست و ببرتم تو فکر . نمیدونم امروز که هنوز اینجام زنده . به نظرخودم آدمیم که ساده حرف دلمو میزنم به آدمایی که دوستشون دارم ولی نوشتن حرفام برام خیلی راحت تر بوده همیشه  میخوام بگم فرصت گفتن احساسات خوب کمه نشه یه روزی که خیلی دیر شده با اینکه برای خیلی از آدمای مهم زندگی هرچقدر زودم که شروع کنی بازم دیره.

 

به امید خدایی که عاشقمونه حتی وقتی خودمون از خودمون بدمون میاد.heart

۰ نظر ۲۱ دی ۰۲ ، ۲۲:۰۷
بید مجنون

اگه بخوام به عنوان یه نفر که با هام صمیمی هست از بیرون به زندگی خودم نگاه کنم  به نظرم خیلی بیش از حد آدم سینوسی هستم به این معنی که خیلی وقتا نمیدونم دارم چیکار میکنم بعضی وقتا بالام و بعضی وقتا پایین بعضی وقتا همیشه هستم و بعضی وقتا خودتو بکشی هم نمیتونی پیدام کنی که کجام و دارم چیکار میکنم . کلا از نظر خودم آدم عجیب و غیر قابل پیش بینی هستم. ولی اگه در حق خودم بی انصافی نکنم با اکثر افردا میسازم و آدم بد قلقی نیستم و اگه شرایط مهیا باشه میتونم با بقیه کنار بیام و یه رابطه مسالمت آمیز داشته باشم و یا صمیمی ولی خوب بیشتر دوست دارم با آدم های پایه و کسایی که حرف دلشون رو خیلی راحت میزنن معاشرت کنم . بگذریم اصلا اصلا نمیدونم چرا الان توی صفحه وبلاگم و چرا دارم راجب این چیزا مینویسم ولی هم اعصابم خورده هم ذهنم مشوشه و هم نمیدونم دورم داره چی به چی میگذره و شاید بخواطر همینه دارم مینویسم تا یکم ذهنم آروم تر بشه تا بتونم برای کنکوری که تقریبا یک ماه نیم دیگه وقت دارم براش بخونم راستش چندماهه براش وقت گذاشتم و الان یسری تغییرات کلی برام به وجود اومد توی روندش و یکم سخت تر از قبل شده و دارم چیزی رو میخونم که بیشتر بهش علاقه دارم بدون فکر کردن به آیندش چیزی که وقتی میخونم میفهمم و میتون تجزیه و تحلیلش کنم برعکس آسیب و اصلاحی که قبلا میخوندم البته اونم دوست داشتم ولی به اندازه فیزیولوژی برام شیرین نبود حقیقتا چه میشه کرد دیگه طبق چیزی که بالا گفتم آدم سینوسی یا طبق لفظی که تو جامعه باب شده آدم مودی هستم و الان دارم فیزیولوژی میخونم و دوماه و خورده ای آسیب اصلاحی خوندنم تقرییییبااا رفت رو هوا که زیاد دیگه برام مهم نیست ولی ممکنه نسبت به اون دانشگاهی که میخواستم تغییرات پیش بیاد .

 

نمیدونم الان ذهنم آروم تر شده که بخوام شروع کنم به درس خوندن یا نه اصلا بزار ببین تا حالا این ذهن من یک دقیقه هم تونسته بزاره من آروم باشم و احساس آرامش داشته باشم همیشه تو تک و دو بوده لامصب دیگه حس میکنم دارم چرت و پرت مینویسم .ذهنم خیلی پرت تو مسائل نمیدونم دارم چیکار میکنم همزمان دارم هم به اتفاقی که دیروز تو کرمان افتاد فکر میکنم و اخبارشو چک میکنم هم دارم درس میخونم هم دارم به بعد اینکه ارشدو دادم فکر میکنم هم به برنامه هایی که دارم فکر میکنم و در کل نمیدونم کجام و دارم چیکار میکنم . سردرگمم شاید . این چیزایی که دارم اینجا مینویسم به درد کسی نمیخوره اصلا خودم چند سال بعد برمیگردم به این وبلاگ یا اصلا هستم که برگردم به این وبلاگ و چکش کنم . فکر کن یکی به این مطلب چشمش بخوره چه خودم و یا چه کس دیگه میگه این چرت و پرتا چیه اینجا نوشته و وقت گذاشته براشون ولی هرچیزی که هست این مهمه که الان اینجام  توی کتابخونه دانشگاه و دارم این مطلب رو مینویسم صرفا برای اینکه ذهنمو بکشونم به اینجا و بتونم یکم تمرکز کنم . خیلی دیگه چرت و پرت نوشتم بسه اینم بمانه به یادگار از روزایی که احتمالا اگه باشم براشون دلم تنگ میشه

 

 

به امید کسی که همیشه حواسش جمعه و تو خاطرت جمعه که اون حواسش بهت هست 

۰ نظر ۱۴ دی ۰۲ ، ۲۲:۴۹
بید مجنون

شاید احمقانه باشه نمیدونم ولی یه مرضی دارم بعضی وقتا که دوست دارم هیچ جا نباشم هیچکی ندونه کجام و خودمم ندونم کجام و اصلا چرا اونجام با کدوم دلیل و کدوم منطق و کدوم تصمیم گیری دوست دارم بشینم فکر کنم ، کتاب بخونم ، پادکست گوش کنم و با موزیک برم تو دنیای خلاقیت و غرق کنم خودمو تو دنیای تنهایی که خیلی از واقعیت دوره. شاید دوست دارم بقیه دنبالم بگردن ببینم کیا براشون مهم بودم حتی خودم که این هم خوبه هم بد . بده چون زیادش باعث دور شدن از دنیای واقعی میشه ، خوبه چون همیشه توی این مواقع بوده که تونستم از همه چیزایی که جلومو میگیرن فرار کنم و به چیزای جدید فکر کنم و یحورایی پوست بندازم گرچه دردناک بوده برام.

امروز بدون هیچ برنامه قبلی انداختم اومدم خونه قبلا یه دلایلی داشتم که بیشتر بمونم مشهد ولی دیگه اون فضا برام اون صمیمیت قبل و اون شور و شوق سابق رو نداره . اینجا یعنی خونه با اینکه میوفتم تو یه روتین خسته کننده و تکراری ولی چیزی رو بهم میده که هیچ جای دیگه ندارمش تقریبا هیچ جایی نبودن....

 

به امید خدایی که همه جا پیشته حتی اگه خودت ندونی کجاست.

۰ نظر ۰۶ دی ۰۲ ، ۰۲:۳۴
بید مجنون

شب چله آخری که تو دانشگاه فرهنگیانم کنار بچه های دانشگاه و سال دیگه هیچکس معلوم نیست کجاست و سرنوشتش چیه ولی از صمیم قلب براشون بهترینا رو میخوام.

امشب رفتیم با یزدان قدیری بیرون و دور زدیم و بعدش یسری میوه و مخلفات دنگی خریدیم تا با بچه ها یلدا رو بسر کنیم مطمئن بودم با وجود حسن زمندی و هم اتاقیاش هرچی خریدیم باید بترکه تو سالن و خوب همینم شد همه رو تقریبا زدن تو سر و صورت هم خیلی خندیدم و تهش کل سالن و جارو زدیم و طی کشیدیم منم از کل روند فیلم گرفتم .شکر که این دلخوشیا رو دارم اینکه میتونم کنار بقیه خوش باشم بین این همه دغدغه میتونم جایی برای شادی و خنده داشته باشم . بین خانواده و اینجا چون سال آخری بود که دانشگاه بودم و بچه های شهرستان های دور گفتن بمونم نرفتم خونه و پیش هم موندیم .

ذهنم آشفتس از اتفاقات امسال و خیلی زود رنج شدم و خوب افرادی که بهم نزدیک بودن اینو تحمل نکردن و خوب حقم دارن . من معذرت خواهی کردم از همه شون و هنوز دوسشون دارم ولی ترجیحم راحتی و خوشحالی کساییه که دوستشون دارم حای اگه قرار باشه ازشون دور باشم تا خوشحال باشن اینجوری حال منم بهتره هیچ وقت دوست نداشتم جوری رفتار کنم کسی پیشم معذب باشه و خوب شاید همین اشتباه بوده .

 

بگذریم جای درد و دل نیست میگذره همه چی و امشبم شب خوشی بود پس یلدا مبارک به امید روزای بهتر واسه هممون

 

۰ نظر ۰۱ دی ۰۲ ، ۰۲:۳۵
بید مجنون