بید مجنون

رقصان چون شاخه های بید در باد

بید مجنون

رقصان چون شاخه های بید در باد

بید مجنون
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۱ مطلب در دی ۱۴۰۱ ثبت شده است

قسم خوردن خودش کار خوبی نیست ولی بعضی وقتا فقط قسمه که حق مطلب رو ادا میکنه . مثل وقتی که خدا میگه والعصر و به یه واحد زمانی قسم میخوره و میگه انسان همیشه تو خسرانه و...... بارها شده که برای خودت یه برنامه روزانه بچینی و شب که شد ببینی هیچ کار نکردی تو طول روز اگه بری میبینی همش دست دست کردی و هرچی به شب نزدیک تر میشی بیشتر اون کارا رو انجام ندادی و با خودت میگی خوب ولش دیگه گذشت و آخر شب اون لحظه که خواب اومده به چشمت با خودت بررسی میکنی و از اینکه کار مفیدی انجام ندادی حس خوبی نمیگیری و اون روزم دیگه برنمیگرده به هیچ وجه . مثل همین امروز من درسته بخواطر یه موضوعی دلم گرفته بود ولی خوب تفاوت ها رو همین روزاس که ایجاد میکنه یه روز دلت گرفته یه روز خسته ای یه روز کار پیش میاد یه روز میگی امروز و تفریح کنم و یهو به خودت میای میبینی شده یه ساعت دو ساعت یه روز دو روز یه ماه دو ماه یه سال و دو سال و در نهایت یه عمرررررر و دیگه کاری نمیکنی و اون حسایی بدی که بعد هر روز جمع میشن هر روز روی هم تلنبار میشن و میشه یه کوه حس بد که نا امیدی رو بهت القا میکنه و اینکه کارایی لازم رو نداری و از خودت حس خوبی نمیگیری هیچ وقت و همش گند میزنی به آینده . شاید یکی از دلایلی که خدا قسم خورده به زمان همین باشه که آدم اصلا نمیدونه تو ساعتی که نشسته و داره زمانشو صرف یه کار بی اهمیت میکنه در صورتی که کلی کار برای انجام دادن و لذت بردن داره که مفید باشه . امشب که گذشت ولی تو این مسیر از این که تا الان مقاومت کردم و تغییرات رو به وجود اووردم باید خودم حفظش کنم که سخت ترین بخشه و خودم براش تلاش کنم خدا تواناییشو داده بهم بستگی به این داره که من ازش استفاده کنم یا نه . 

البته همین امروزم نمیخوام کارایی که کردمو نادیده بگیرم ولی خیلی کارای دیگه هم باید انجام میشد که نشد و این قابل قبول نیست برام. این به این معنی نیست که زندگیتو پر از کار و کار کنی به معنی اینه که بدونی داری وقتتو تو چی صرف میکنی بعضی کارا واقعا حتی ارزش فکر کردن ندارن چه برسه به اینکه بخوای انجامش بدی. 

این نهال اول راهشه پس باید ازش مراقبت کنم امیدوارم که بشه اونی که میخوام. 

 

به امید خدایی که پشتم بوده حتی وقتایی که خودم پشت خودم نبودم.heart

۱ نظر ۲۹ دی ۰۱ ، ۲۱:۱۹
بید مجنون

از بند جان جدا شو ، برخیزو مبتلا شو 

این بار را عمل کن از بند نفس رها شو

 

ناظر به چشم خود باش در خیل این هیاهو

کوری اگر لازم است کوری شبیه ما شو

 

طعنه زدند و رفتند زخم زبان ها بِمانْد

مجنون اگر نبودی بر زخم خود دوا شو 

 

بر یار ماه رویی دل بستی و خطا بود

اکنون که نمانده با سوز هم نوا شو

 

تا خرتناق خوردی،هیچت نکرد تاثیر

خود گفته بود گویا با ذکر با صفا شو

 

در دادگاه فردا عدل است و سنجیدنت

اینک خودت داوری بر جور خود جفا شو

 

عمری ز عشق گفتی دانی که چیست اصلا

در بارگاه اعلی عاشق بر این خدا شو

 

 

دیشب اینو از زبون یه فرد عاشق که عشق واقعی رو درک کرده نوشتم و گفتم بزارم تو گروه تحریریه فرثام ( به تحریریه که هر چند ماه یه مجله طور میده بیرون و من هم عضوشم ولی خوب تا حالا چیزی از ما توش چاپ نشده) تا نظراتشونو بشنوم راجبش و خوب در کل خوششون اومد و یسری نقد های خوب کردن که اصلاحش کردم شد این.

۰ نظر ۲۹ دی ۰۱ ، ۱۰:۴۸
بید مجنون

دنیا پر از اتفاقای پیش بینی نشدس یهو تو یه هفته یه اتفاقایی میوفته اصلا فکرشو نمیکنی . مثل کرونا ، پشت کنکور که بودم یه روز از خواب پا شدم مادرم گفت تو چین یه بیماری پیدا شده چند صد نفر مردن و من که درکی از موضوع نداشتم چیز جالبی که نگفتم ولی خوب انگار یه اتفاق دور بود ولی به دو هفته نشد که رسید به ایران و بیشتر نقاط دنیا و به عرض کمتر از دو ماه تقریبا کل جهان درگیرش شد و به یه چشم به هم زدنی همه دیدیم وسط مهلکه ایم و کنارمون مردم دارن جون میدن و کل دنیا رفت تو ترس و وحشت.یا باز مثل همین چند روزه که یهو یه توده عظیم سرما اومد و دمای شهرای خراسان خیلی افت کرد ، فشار گاز اومد پایین و کل کشور با بحران مواجه شد و ماهم تعطیل شدیم درست روزی که فرداش امتحان داشتیم و منم یه کلمه نخونده بودم وسایلمو جمع کردم اومدم خونه چیزی که اصلا فکرشم نمیکردم.آره اینطوریاس بعضی وقتا داری زندگیتو میکنی برنامه میچینی و یهو میبینی کلا همه چی عوض شد شرایطت زیر و رو شد باید براش آماده باشی باید هدفی داشته باشی که هیچ وقت عوامل بیرونی نتونن ازت بگیرنش باوری که با تمام جون و دل بهش پایبند باشی هدفی جامع و بزرگ که کل زندگیتو تحت تاثیر میزاره و همیشه تحت هر شرایطی براش یه راهی هست که بتونی یه قدم بری سمتش. نه باشگاس که یهو با یه کرونا تمام باشگاها رو ببندن و تو بشینی خونه ، نه تولید محتوای اینستاس که یهو فیلتر بشه و کل کارت بره رو هوا اینطوری نباشه یه چیزی که باعث بشه بخواطرش نگاه کردنتو کنترل کنی ، روابطت رو درست برقرار کنی ، حرف زدنتو مودبانه کنی،به بقیه احترام بزاری و اخلاق داشته باشی حتی وقتی نمیبیننت ، بدنتو بسازی و قوی باشی و آماده ، کتاب بخونی و علم و دانش و شعورتو ببری بالا حتی اینکه آدم جدید بیاری تو زندگیت چه دوست و چه ازدواج همه اینا حول اون یه چیزه باشه که بتونی بهش نزدیک تر بشی و حتی اگه یکی دوتا در بسته شد به صدتا دیگه به روت باز باشه و یا حتی درای جدید براش پیدا کنی و باز کنی. اینطوری هر چه بشه دلت و سرت مجبورت میکنن پاشی و ادامه بدی براش چیزی که هیچ وقت توقف نکنه حتی حتی حتی با مرگت .

 

راجب کمال گراییم که یه بار نوشتم الان میگم شاید اگه از این دید بخوام بهش نگاه کنم که همچین هدفی فقط میتونه آرامش درونی بده بهم تو اوج بهم ریختگی این روزا و حتی با کوچیک ترین قدما هم بتونم بهش نزدیک کنم خودمو دیگه ولش نکنم شاید اون نهایت کماله این هدفس که تیکه گمشدمه و این روزا تغییراتی دارم میکنم که خودم فکر نمیکردم بشه کرد البته امیدوارم ادامه دار باشه انشالله . از این دید به کمال گراییم بخوام نگاه کنم واقعا ازش ممنونم که توم بود با همه ضربه هایی که بهم زد ارزش داشته برام الان و از این به بعد این منم که باید براش جون بدم و خودمو تو این مسیر بزارم و از همه مهم تر و سخت تر نگه دارم. 

 

خدا رو شکر میکنم .

 

به امید خدایی که هوامو داره حتی وقتی خودم هوای خودمو ندارم.heart

۰ نظر ۲۶ دی ۰۱ ، ۲۳:۱۵
بید مجنون

دیروز نزدیک غروب بود که یهو یادم افتاد امشب ولادته یهو از جام پریدم و رفتم اتاق شال و کلاه کنم برم حرم که یکی از دوستان دیگه هم همراهم شد آقای صادق گلذاری (میدونم میشه گلزاری ولی خوب تو شناسنامه گلذاری خوردهsmiley). دوتا ژاکت یه تیشرت یه هودی و از روش کاپشن و دوتا شلوار پوشیدم و راه افتادیم تو راه خانم نصری (بوفه دانشگاه) هم دوتا ماسک گرفتم تا ریه هام یخ نزنه و راه افتادیم بریم حرم قیافم خیلی باحال شده بود تو مترو دوتا دختر خانوم یه دل سیر بهم خندیدن البته صورتم که دیده نمیشد ولی خوب بزار دلشون شاد باشه خودمم به خودم خندیدم . حرم که رسیدیم به قول صادق نسبت به ولادت حضرت زهرا خیلی شلوغ نبود ولی نسبت به یه شب سرد زمستونی شلوغ بود smiley از بیانات صادق عزیزمون. خلاصه رفتیم خیلی چسبید زیارت و بعدش هم رفتیم چایخونه دوتا چایی خوردیم و راه افتادیم جنگی شام رو برسیم دانشگاه تو مسیر داشتن شکلات میدادن گفتم ما هم بگیریم برای بچه های خوابگاه و با استقبال صادق مواجه شدیم و رفتیم شکلات خریدیم و به سمت دانشگاه راه افتادیم خیلیییییی سرد بود به گفته قدیمی هایی که دیدیم میگفتن تا حالا همچین هوایی ندیده بودن خیلی سرده این روزا تو ایسگاه واحد به راننده گفیم کی حرکت میکنید که بنده خدا قاطی کرد و گفت نصف بیشتر واحدای مشهد یخ زدن و خرابن و کلی عصبی بود من خندیدیم و رفتیم نشستیم. به سلف که رسیده بودیم کلی از بچه ها برای امتحانا از خونه برگشته بودن و نسبتا شلوغ شده بود شام رو خوردیم ماکارونی با زیتون پرورده بود که ترکیب خوبی بود حدودا و بعدش رفتیم خوابگاه. بعد یه ساعت رفتم شکلات هارو تقسیم کنم که متاسفانه چون حجمی که از خونه ها میان رو حساب نکرده بودیم کم اومد و به بعضی از اتاقا نرسید . از حرکتی که زده بودیم خیلی خوشم اومد و برای آینده هم انشالله وسیع تر ادامش میدم اگه قابل بدونن . خلاصه خیلی خوش گذشت دیروز . یه روز به یاد موندنی

 

برای امتحانات هم هنوز نخوندم متاسفانه و حرکت شناسی لب مرزه انشالله برسونم خودمو . قضیه سحر خیزی هم بعد اینکه شکلاتا رو دادم یه ساعت بعدش یعنی حدود ساعت 10 خوابیدم و ساعت 2 صبح پاشدم و تا الان که 8.15 هست نخوابیدم که فک کنم باید 12 بخوابم نه 10 به هر حال مسیر تنظیم خوابو دارم طی میکنم انشالله که خوب پیش بره الان یکم بخوابم و بعدش بشینم بخونم به امید حق علیه باطل.

 

عکس قیافه تاریخیمونم میزارم که شبیه اسکی موها شده بودیم .smileysmileyبماند به یادگار(1401.10.22)


۰ نظر ۲۳ دی ۰۱ ، ۰۸:۲۲
بید مجنون

من معمولا صبح زود پانمیشم زیاد میشه که صبح زود بخوابم ( یعنی شبش کلا نخوابم ) ولی در 99 درصد مواقع زندگیم صبح زود از خواب پا نشدم ولی امروز شاید جز اون یک درصد باشه که صبح زود بیدار شدم . روندی که امروز شروع کردم اگه پایدار باشه یکی از پایه های مهم زندگیم میشه . که البته تو زندگی خوابگاهی قطعا سخته بخوای همچین روندی رو ادامه بدی و سحر خیز باشی چون حالت عادی خوابیدن تو خوابگاه تو بهترین حالت تو این شبای بلند میشه ساعت یک و نیم تا دو که من البته اکثر مواقع نزدیک صبح میخوابیدم یعنی یه تنظیم خواب افتضاح که قاعدتا به هیچ چیزی نمیرسی و در طول روز همش خواب آلودی و بازدهیتم به شدت میاد پایین . خود کرده را تدبیر نیست ضربه این نوع خوابیدن و زندگی کردن رو این ترم خواهم خورد و خوب که باید اشتباه خودمو و عواقبشو بپذیرم و اگه اصلاحش نکنم حتی به سختی خوب پس حماقت خودمه و این حماقت میتونه به قیمت از دست دادن خیلی از آرزوها و اهدافم باشه . 

البته کم لطفی نکنم راجب شب و عشق و حالی که بهم میده ولی خوب میشه از این لذت درست استفاده کرد نه اینکه تا صبح بیدار موند . عقل سلیم میگه بدون چیو فدای چی میکنی با همه خوبیاش برام واقعا نمی ارزه این شب بیداریا . میشه کنترل شده ازش لذت برد ولی برای من یکی این دیگه از دست در رفته . و با تلاش خیلی زیاد خودم و به لطف خدا و کمک یکی از دوستان انشالله اصلاح بشه .

 

آخرین روزهای دوره ماساژه و کم کم دارم بهش علاقه مند میشم یه طورایی . این نوشتنه هم داره مثل اعتیاد میشه برام smiley که البته دوسش دارم 

 

به امید خدایی که حواسش بهم هست حتی وقتی خودم به خودم حواسم نیست.

۰ نظر ۲۲ دی ۰۱ ، ۰۶:۳۸
بید مجنون

من زیاد فکر میکنم به خیلی چیزا از چیزای کوچیک و مسخره که هیچ بنی بشری فک نمیکنم بجز خودم بهش فکر کنه تا مسائل بزرگ . سعی میکنم بپرسم بدونم و بخونم راجب خیلی چیزا نمیدونم چرا ولی امروز یکی یه حرفی زد بهم که خیلی رفتم تو فکر که یعنی یکی چطور و با چه سطح فکری میتونه به یه همچین چیزی فکر کنه  که دیدم یکی دیگه هم حرف ایشونو تصدیق کرد ولی خوب فکر میکنن به یه همچین چیزایی. قضیه برمیگرده به خیلی وقت پیش که من از یه بنده خدایی یه سوالی پرسیدم و گفتم دلیل موفقیتتون چیه ولی اونها برداشت کرده بودن که من پاچه خواری کردم و خواستم خود شیرینی کنم نمیدونم ولی خوب قصد من این نبوده و فقط خواستم بیشتر با شخصیت افرادی مثل ایشون آشنا بشم ولی به هر حال میای کلی فکر میکنی که یه حرفو چطوری بگی که سو تفاهم نشه و کلی بالا پایینش میکنی ولی خوب بازم یه عده میان اینطوری برداشت میکنن و خوب این واقعا میزنه تو ذوقت الان که فکر میکنم یه جمله از یه کتاب که یادم نیست چی بود یادم اومد که قطعا خیلی و بارها و بارها شنیدیمش اینکه قرار نیست همه دوست داشته باشن یه عده هم هر کاری بکنی کلا از شخصیتت بدشون میاد شاید هم بشینن و باهات چایی بخورن و جلوت بگن و بخندن و داداش صدات کنن ولی خوب یهو یجا سر یه بازی سر یه بحث یجوری میزنن تو پرت که واقعا به معنای واقعی کلمه پرات میریزه که چطور از اون کار من این برداشت شده و چطور اینی که اینقدر باهام خوب بوده پشت پرده اینقدر از شخصیت من بدش میومده اینا هست تو زندگی شاید منم این مدلی بودم ولی خوب من واقعا اگه از یکی خوشم نیاد کلا بهش نزدیک نمیشم که بخوام اینطوری بهش بگم نمیگم وای من چه عالیم بقیه بد ولی خوب سعیم این بوده از چیزایی که خودم خوشم نمیاد برام اتفاق بیوفته برای بقیه نباشم یه حرف خوبی میزنم همیشه با خودم همیشه سعی کن آدم خوبی سر راه بقیه باشی بعد بگو انشالله آدم خوبی سر راهم باشه . من نیمه خودم رو سعی کردم انجام بدم ولی خوب مثل اینکه قرار نیست همچی خوب پیش بره و بقیه قضاوتت نکنن و یهو یه روز نزنن تو پرت به هر حال این نحوه برخورد تو و اینکه چه فکری بعدش میکنی راجب خودته که میزان اهمیت اون رفتار رو مشخص میکنه . کاری رو که فکر میکنی درسته و به درد خودت یا شاید دیگران میخوره بنا به شرط اخلاق و گویش درست در زمان درست بزن بازم هر کاری که بکنی بازم تهش یکی هست که از حرفت خوشش نیاد شاید شاید حق با اون باشه اگه بود زود اصلاحش کن و ادامه بده . اگه به قبل میبود میریختم به هم ولی الان دیگه مهم نیست برام چون خودم از اون شرایط و کاری که کردم و حرفی که زدم همچین منظوری نداشتم که بخوام پاچه خواری کسی رو بکنم . دست آخر از خدا میخوام قدرت خوب بودن و قوی بودن تو این شرایط رو بهم بده و همیشه طوری حرفامو بزنم که کمترین سو تفاهم به وجود بیاد انشالله . ((تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ)) این همیشه باید یادم بمونه و دست آخر اینکه یسری تغییراتی توم به وجود اومده که باید ثابتش کنم و اتفاقایی مثل امروز سستم نکنه و پایدار بمونن که مستلزم خود مراقبتیه.

 

به امید خدایی که هوامونو داره حتی اگه خودمون هوای خودمونو نداشته باشیم.heart

۰ نظر ۲۱ دی ۰۱ ، ۰۱:۴۶
بید مجنون

امروز شد بیستمین روز از دی ماه 1401 بخواطر فرجه های امتحانات دانشگاهم خیلی تعداد کسایی که موندن دانشگاه کمه منم بخواطر دوره ماساژ موندم تا تمومش کنم و متاسفانه برای دروس دانشگاه هیچ اقدامی نکردم مخصوصا حرکت شناسی امروز هوا خیلی سرد شد و طبق گفته ها قراره تا آخر هفته خیلی خیلی سرد تر هم بشه امشبم برف نم نم گرفت منم تا بیرون رفتم و از سردی هوا لذت بردم . امشب هم مثل خیلی از شبای دیگه تا صبح بیدار موندم ولی شاید بتونم بگم یکی از عجیب ترین شبای زندگیم بود که به صبح رسید ماجراشم شروع میشه از دوره مربیگری هندبال که تو تابستون امسال برگزار شد و بردنمون تو بلوک هفت تیر از اول تابستون امسال دوباره کتاب خوندنو شروع کرده بودم و وقی اومدم دوره کتابام تموم شده بود و کتابی برای خوندن نداشتم پولامم میخواستم نگه دارم چون سفر کربلا میخواستیم بریم و نمیخواستم خرج کنم زیاد تا پول کافی برای سفر بمونه هرچند کم . روزای آخر دروه که میخواستیم برگردیم گفتم یه نگاهی به کتابخونه بلوک بندازم و اونجا یادم نیست ولی چندتا کتاب برداشتم و یه کتاب هم راجب یکی از شهدای مدافع حرم بود که به چشمم خورد اولش شاید مثل خیلی از هم سن و سالای خودم گفتم بابا این رو بیخیال یه کتاب مفید تر بخونم ولی نمیدونم به دلم افتاد که خوندنش بهتر از بی کتابیه و حتما توش یه نکته ای هست که بخوام ازش استفاده کنم برش داشتم و انداختمش تو کیفم و بردم خونه از اون روزها و ماه ها گذشت تا رسیدیم به امروز که تموم شد از موقعی که شروعش کردم لحظه به لظحش برام خاص و عجیب بود تا همین امشب که نزدیک نصفشو تا صبح خوندم و تمومش کردم و سرشار از حس مبهم و کلی چرا شدم . نمیدونم چقدر طول کشید ولی بعد از تموم شدنش میخ کوب تو راهرو خوابگاه واستاده بودم ساعت 4 صبح خدارو شکر کسی ندیدم تو اون وضعیت وگرنه قطع به یقین فکر میکرد دیونه شدم ( که البته هستم به تعبیر خودم نه بقیه) این دومین کتابی بود که تو حوزه فکری انقلاب خوندم و و کتاب قبلی هم یه کتاب فوق العاده به نام پایی که جاماند بود که نزدیک 800 صفحه بود و میتونم به جرات بگم که واقعا تحت تاثیرم قرار دادند و شاید زندگیم به دو بخش تقسیم بشه بعد این ترم و قبل این ترم .کتابی که خوندم هم کتاب دلتنگ نباش به قلم خانم زینب مولایی از خاطرات زندگی مشترک شهید روح الله قربانی و همسرشون.

هیچ چیز اتفاقی نیست من توضیح زیادی نمیدم راجب کتابا ولی طبق روند وبلاگ و چیزی که بود برای دل خودم مینویسم تا حال امشبم یادم بمونه و حرفایی که به خودم زدم هم همینطور.

 

 

به امید خدایی که هوامونو داره حتی اگه خودمون هوای خودمونو نداشته باشیم.heart

 

 

۰ نظر ۲۰ دی ۰۱ ، ۰۶:۰۵
بید مجنون

همه این جمله رو شنیدیم که بعد از کار تو معدن فلان کار سخت ترین کاره ولی من میخوام بگم سخت ترین کار خیلی  قبل تر از کار تو معدن تغییر یک فرده حالا میخواد ایجاد یک عادت خوب باشه یا حذف یک عادت بد همشون سخت ترین کارای دنیان که خیلی افراد کمی هستن که میتونن این کارو انجام بدن . همینه که خیلی افراد میدونن مشکلاتو هم مشکلای خودشونو هم مشکلای کشور رو ولی هیچ کس اون کاری که باید رو انجام نمیده ذهن من پر از کارای تموم نشدس یا حتی کارای شروع نشده . مهم نیست که میدونی باید چیکار کنی یا نه مهم اینه بخای اون کار رو انجام بدی و به خوب بودنش ایمان داشته باشی بعد از اونه که اون چیزایی که نمیدونستی باید چطوری انجامشون بدی کم کم و گاهی به یه شکل  معجزه آمیز میفهمی که چطور باید انجامشون بدی که صد البته سخته وقت گیره و بعضی وقتا میزنتت زمین ولی خوب مهم اینه ادامش بدی و براش راه حل پیدا کنی ولی شرط اصلیش اینه که اون کار خوب باشه و مفید . من به این قانون معتقدم .

خیلی از افراد تو میونه راه کم میارن و نا امید میشن و میکشن کم کم کنار اینا اراده کافی ندارن و تا مجبور مجبور نباشن کاری رو انجام نمیدن که خودم خیلی از مواقع اینشکلی بودم حقیقتا .

یسری از افرادم هستن که باید برسن به چیزی که میخوان و با هر بدبختی و فلاکتی که شده کم نمیارن شاید یه جاهایی بخورن زمین و دهنشون سرویس بشه ولی باز پا میشن و ادامش میدن اون دسته بالایی امکانش هست که و بیان تو این دسته ولی خوب کلی فس فس میکنن و خیلی قر و فر دارن ولی شایدم انجامش ندن.

یه سری از افرادم هستن که میدونن چی میخوان و چی خوبه ولی خوب هیچ وقت انجامش نمیدن اینا بزدلن اینا مضر ترین افراد هستن که برای اینکه هیچ کاری رو شروع نمیکنن دلشون میخواد که بقیه هم مثل خودشون باشن و حتی بقیه رو هم دلسرد میکنن . همیشه غر میزنن و تا میان شروع کنن به شرایط ایراد میگیرن و یا باید یکی بیاد درستش کنه یا دنیا رو رو سرشون میزارن هیچ وقت حس خوبی ندارن نه خودشون و نه میزارن حس خوبی داشته باشن با خودشون و کارشون . 

تو زندگیم همیشه سعی کردم که هر کار میکنم بزدل نباشم و کاری رو که میخوام انجام بدم ولی خوب بعضی وقتا به خوب بودن اون کار از جنبه های مختلف فکر کردم هم برای خودم هم برای بقیه . 

این روزا شاید یه تغییر اجباری تو زندگیم داره به وجود میاد که خوب یا بدش رو نمیدونم ولی خوب بعد از کلی حال بد و شاید هم افتضاح دارم کم کم رو به راه میشم امیدوارم خیر باشه برا خودم و بقیه و با این همه درد عذابی که برای خودم و بقیه داشته نتیجش خوب باشه. 

 

یه جایی خوندم حال الان و نتیجه هایی که الان میگیریم نتیجه کارا تصمیما و طرز فکر گذشتس به عبارتی برو ببین چی کاشتی که الان بهت میوه داده و داری برداشت میکنی. این چند ماهه به طور میانگین حالم بد بوده تا خوب و این یعنی مشکل از خودم کارام و افکارمه که به خودم و حتی بقیه ضربه زده . نیاز مند یه تغییر خوبم که میدونم باید چیکار کنم ولی هنوز انجامش ندادم و اینه که بده امیدوارم بزدل نباشم و تو این راه زیاد فس فس نکنم چون نمیخوام بعدا هم حالم بد باشه و حال بقیه رو هم بد کنم .

 

به امید خدایی که همیشه هوامو داشته حتی وقتایی که خودم هوای خودمو نداشتمheart

۰ نظر ۱۷ دی ۰۱ ، ۰۲:۲۸
بید مجنون

امروز یه بحث شد با داداشم خانواده خیلی معمولی راجب اینکه کمال گرایی چه ضربه هایی به آدم میزنه و چند مورد رو مورد ارزیابی قرار دادیم.

بعد به خودم فکر کردم که منم یه جورایی کمال گرام ولی کمال گرایی که خیلی خطرناکتر از بقیه انواع کمال گراییاس. همیشه بهترینها رو خواستم و هیچ وقت هم بهش نرسیدم بنا به دلایل مختلف حالا میخواد مالی باشه یا فکری یا حتی اینکه تو ایرانم یا از این پس و یه جورایی این کمال گراییه بهم یاد داد خودمو بپیچونم و هی تقصیرا رو بندازم گردن شرایط مالیم گردن اینکه با روحیات من سازگار نیست وقت ندارم و.... خیلی چیزا همین شد که پیچوندن رو یاد گرفتم خودمو به نحو احسن و بقیه رو هم به نحو احسن تر پیچوندم و توش خبره شدم.

بعد از اینکه بهش فکر کردم گفتم خوب این نیست که همش بدی باشه کمال گرا بودن باید یه خوبیایی داشته باشه که تا الان ادامش دادم شاید یکی از خوبیاش این باشه که چون بهترین رو میخوای خیلی وسیع بهش فکر میکنی و راجب هر موضوعی وارد جزئیات بیشتری میشی و بررسیش میکنی که این چطوریه چطور کار میکنه اگه این کارو بکنم چی میشه و خودتو غرق میکنی تو اینکه انجام بشه چی میشه و ذهنت به یه  جاهایی میره که حد نداره و ساعت ها میگذره که اگه شب باشه مث من تا صبا بیدار میمونی و یا بقیه اوقات تا یه تلنگر بیرونی نباشه از تو خودت نمیای بیرون خیلی شده که داشتم فکر میکردم و بهم گفتن کجایی بیشتر اوقات تو فکر چیزای بزرگی که داشتم مثلا تو یه پیج بزرگ ورزشی که زدم و داشتم تو یه کشور دیگه یه مسابقه اسب سواری رو تماشا میکردم و دلیل اینکه اون کشور تو این زمینه خیلی پیشرفت داشته رو بررسی میکردم و یهو یکی بهم گفته هی علی هی علی و من از دنیای درونی خودم کشیده شدم بیرون و دیدم تو استخر وسط تمرینات بقیه من داشتم به کارام فکر میکردم  و یهو اومده به خودم. این بده ولی خوب اینکه دیدت وسیع تر میشه عالیه که اونم مثل یه شمشیر تیزززززز دو لبس که اگه حواست نباشه تو اکثر موقعیتای زندگی میزنه خودتو زخمو زیلی میکنه و الان که دارم فکر میکنم من اون آدم زخم و زیلی شده هستم که زخمایی که دارم خیلی عمیق و کاری هستن که بعضیاش هم عفونت کرده شاید .

چند وقتیه تمرکزم رو گذاشتم رو ضعفام اینم یه ضعفه که پیدا شد و بهش بی توجه بودم که البته میشه ازش درست استفاده کرد ولی باید خوب فهمیدش و حلش کرد و ازش سود برد . وقتاییکه بنا به هر دلیلی میگی خوب اینکه نمیشه و برا خودت دلیل میاری باید اونقدر جرات داشته باشی که به مغزت بفهمونی رئیس کیه و باید تمرین کنی زورت ازش بیشتر بشه چیزی که من توش مشکل دارم و باید اصلاحش کنم.

 

 

بیشتر باید راجب این موضوع هم حرف بزنم و هم بنویسم و بخونم ریشه ای شد مشکل سید

 

 

میسپرمش به خدایی که پشتمه حتی وقتایی که خودم پشت خودم نیستم.heart

۰ نظر ۱۰ دی ۰۱ ، ۰۲:۱۲
بید مجنون

آدما تو زندگیشون ترس دارن و بودنشم واقعا نیازه و همین باعث شده نسل بشر منقرض نشه و این ترسا بوده که باعث شده خیلی محتاط تر باشه و جونش خیلی از جاها حفظ بشه کلا یه چیز ذاتیه که درون همه هست به نظرم ولی خوب فک میکنم تو من خیلی این موضوع ریشه دوونده تو بعضی موارد که تا یه جاییش اوکیه ولی بعد از یه جایی نه . مثلا چندتا چیز بوده که میترسیدم ازش همیشه اینکه تو تصادف بمیرم ، اینکه غرق بشم بمیرم ، اینکه آتیش بگیرم . این چندتا ترس همیشه باهام بوده و تا یه جاهایی کمکم کرده مثلا تو رد شدن از خیابون خیلی حواسم هست ولی خوب همون ترس اولیم یعنی مردن تو تصادف اونجایی گندش در اومد که فهمیدم از رانندگی میترسم و سمت ماشین نمیرفتم تا جایی که مجبور نشدم فکر کن داداشم تو 12 یا 13 سالگی ماشین دوست داشت و سوار میشد و من تا 19 سالگی سمت ماشین سوار شدن نمیرفتم و بعد از اون خودم رو مجبور کردم که برم و رانندگی یاد بگیرم و گواهینامه رو بگیرم اونم با هزاران مکافات و بدبختی ولی خوب ادامه دادم و گرفتمش این موضوع برای منی که تو یه خانواده بزرگ شدم که همه عشق ماشینن و راننده سنگین کم نداریم تو خانوادمون یه موضوع خجالت آور بود همیشه ولی خوب نه در حد عالی فعلاااااا ولی خوب در حد معقول که بگم آره یاد دارم گلیم خودمو از آب بکشم بیرون تو این زمینه ولی خوب قطعا مجبورم بهترش کنم چون یه نیاز اساسی تو زندگیمه و خوب فعلا ماشین ندارم که بتونم خودمو ارتقا بدم ولی اگه خدا بخواد و ماشین دار بشم بهتر و بهتر میکنم خودمو انشالله . 

ترس دومی که ازش اسم بردم ترس از غرق شدن بود نمیدونم چرا ولی یکی از بزرگترین ترسام مردن تو آب و خفه شدن بود نمیدونم چرا دارمش ولی خیلی بهش فکر میکردم که اگه یه روزه بخوام بمیرم اصلا دوست ندارم اینجوری بمیرم . از قضا خدا زندگیمو یه جوری چیده قربونش برم این ترم یعنی ترم چهار تربیت بدنی شنا داشته باشم و مجبور باشم با این ترسم رو به رو بشم و دقیقا همون مکافاتی که برای یاد گرفتن رانندگی داشتم رو دارم اینجا هم میکشم و اصلا از خودم راضی نیستم و بدیش هم اینه که فردا نه پس فردا امتحانشه چه میشه کرد باید برای مواجه شدن باهاش و حل کردن این موضوع خودمو به خودم و به خدایی که منو گذاشته تو این راه اثبات کنم میرم دنبالش حتی اگه این ترم بیوفتم که خیلی احتمال قوی ای داره ولی خوب ازش دست نمیکشم و میرم دنبالش مهم نیست چقدر میخوام شکست بخورم تو این مسیر و میخوام هزینه بدم سرش که این هزینه هم میخواد پول باشه یا وقتم یا حتی خندیده شدن بهم باشه باییید کنار بیام باهاش میدونی چرا؟ اگه نمیدونستم که ازش میترسم و میگفتم اصلا توش استعداد ندارم مشکلی نبود ولی فک کن الان که این مطلب رو مینویسم و چندسال دیگه اگه عمری باقی باشه و من هنوز شنا یاد نداشته باشم و بخونمش راجب خودم و راهی که اومدم چه فکری میکنم اینکه یه آدم ترسو باقی موندم و ازش فرار کردم یا موندم و ساختمش . پس از افتادن تو درس شنا باکی نیست  من ادامه میدم به قول گفتنی 

(( به سواره و پیاده تو اگر دمی نبودی         بخز از میان طوفان به تنی پر از کبودی ))

که منظور اینه اگه سواره نبودی و حتی پای رفتن هم نداشتی توی طوفان و باد مخالف و با تن کبود بخز و کنار نکش. امیدوارم اگه چند سال دیگه که این متنو میخونم به حرف خودم عمل کرده باشم حداقل تو این زمینه و فکر کن اونروز نشسته باشم و این متنو بخونم و شنام خوب باشه چه اعتماد به نفسی بهم میده انشالله خدا بزرگه و هدفش از اینکه منو تو این راه قرار داده هم اون موقع بیشتر و بهتر برام مشخص شده باشه در هر حال بازم شکرش میکنم مث همیشه .

امشب شهادت حضرت فاطمه (سلام الله علیها) هستش و من بازم خونه نیستم . تو گرماب همه ساله شهادت حضرت فاطمه صبح صبحونه حلیم میدن و من هم تا جایی که تونستم میرفتم و به پخت حلیم در حد توانم کمک میکردم ولی خوب امسال متاسفانه نمیشه و خیلی افسوس داره برام چون حال و هوای اونجا رو سر دیگ با هیچی عوض نمیکنم اونم دیگ برای مهمونای حضرت فاطمه امسال که نشد ولی انشالله بعدا ها جبران کنم و توفیقشو داشته باشم . فردا عوضش میرم حرم با دوستان و انشالله قبول باشه .

 

به امید خدایی که همیشه حواسش بهمون هست حتی وقتایی که خودمون به خودمون هواسمون نیست.heart

 

۲ نظر ۰۶ دی ۰۱ ، ۰۴:۰۶
بید مجنون