اتاقم
دوست دارم راجب اتاقم یه کتاب بنویسم جایی که هزار بار مردم و زنده شدم. وقتی میخواستم برم مشهد از این اتاق ازش وحشت داشتم جایی که با هزار بدبختی تونستم خودمو از صفر یا حتی منفی بکشم بالا و برسم به کنکور جایی که بزرگترین غمام داخلش گذشت نمیتونم بگم ازش متنفرم چون بار کلمه تنفر خیلی بالاس درسته شاید خیلی لحظات منزجر کننده ترین لحظاتم توش بوده ولی روزای خوبم داشتم توش نمیدونم حسم نسبت به این چهار دیواری چیه شاید یه تیکه از زندگیم همین اتاق باشه جایی که بهش احساسات مختلفی دارم دوسش دارم و از موندن و حبس شدن توش متنفرم کاش فقط یه جا بود که فقط و فقط برای استراحت و خوابم بود ولی من روزای بدتری رو با دستای خودم خودمو توش حبس کردم . میدونم چیزایی که مینویسمو غیر خودم کسی نمیتونه بفهمه ولی واقعا این اتاق به اندازه همه این چیزایی که مینویسم برام عجیبه . دوست دارم دوباره بشه سکوی پرتابم و دوباره بتونم ازش فاصله بگیرم و از این محدوده امن دور بشم
عجب چیزی گفتم ((محدوده امن)) آره دقیقا این اتاق محدوده امن منه جایی که امنیت دارم و هیجان اصلا جایی که بدون برنامه ریزی میشه یه زندان برام به نظرم اگه محدوده امن یه مکان بود برام دقیقا میشد همین اتاق ولی من از اینقدر سکون متنفرم برای گاهی اوقات خوبن ولی این چند ماه حبس شدن توش واقعا عذاب آوره . میخوام بازم بتونم از این محدوده امن دور باشم .
از خدا میخوام بزاره بتونم از محدوده امنم خارج بشم و اون بیرون بیشتر حواسش بهم باشه