سحر خیزی
من معمولا صبح زود پانمیشم زیاد میشه که صبح زود بخوابم ( یعنی شبش کلا نخوابم ) ولی در 99 درصد مواقع زندگیم صبح زود از خواب پا نشدم ولی امروز شاید جز اون یک درصد باشه که صبح زود بیدار شدم . روندی که امروز شروع کردم اگه پایدار باشه یکی از پایه های مهم زندگیم میشه . که البته تو زندگی خوابگاهی قطعا سخته بخوای همچین روندی رو ادامه بدی و سحر خیز باشی چون حالت عادی خوابیدن تو خوابگاه تو بهترین حالت تو این شبای بلند میشه ساعت یک و نیم تا دو که من البته اکثر مواقع نزدیک صبح میخوابیدم یعنی یه تنظیم خواب افتضاح که قاعدتا به هیچ چیزی نمیرسی و در طول روز همش خواب آلودی و بازدهیتم به شدت میاد پایین . خود کرده را تدبیر نیست ضربه این نوع خوابیدن و زندگی کردن رو این ترم خواهم خورد و خوب که باید اشتباه خودمو و عواقبشو بپذیرم و اگه اصلاحش نکنم حتی به سختی خوب پس حماقت خودمه و این حماقت میتونه به قیمت از دست دادن خیلی از آرزوها و اهدافم باشه .
البته کم لطفی نکنم راجب شب و عشق و حالی که بهم میده ولی خوب میشه از این لذت درست استفاده کرد نه اینکه تا صبح بیدار موند . عقل سلیم میگه بدون چیو فدای چی میکنی با همه خوبیاش برام واقعا نمی ارزه این شب بیداریا . میشه کنترل شده ازش لذت برد ولی برای من یکی این دیگه از دست در رفته . و با تلاش خیلی زیاد خودم و به لطف خدا و کمک یکی از دوستان انشالله اصلاح بشه .
آخرین روزهای دوره ماساژه و کم کم دارم بهش علاقه مند میشم یه طورایی . این نوشتنه هم داره مثل اعتیاد میشه برام که البته دوسش دارم
به امید خدایی که حواسش بهم هست حتی وقتی خودم به خودم حواسم نیست.