بید مجنون

رقصان چون شاخه های بید در باد

بید مجنون

رقصان چون شاخه های بید در باد

بید مجنون
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۵ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

مطلب دیشب رو که نوشتم امشب خیلی به یه موضوعی فکر کردم به ((مرز ها)) جدا از چیزی که من میخوام بگم مرز یه چیز ناموسیه و خیلییییی مهمه همونطور که هشت سال جنگیدیم و هنوز هم سالانه تعدادی از جوون های این مملکت سرش خون میدن و شهید میشن این معنای کلی مرز وقتی بهش فکر میکنیمه.

((هر چیز مشخص کننده یا محدود کننده حد و دامنه چیزی)) این یکی از تعریفای مرحوم دهخدا توی لغت نامشه که حالا نه با این تعریف ولی خیلی وقته ذهنمو درگیر کرده. که خیلیی چیزا یه مرزی بینشون هست مثل مرز بین پاچه خواری یا تشکر کردن از یکی که جایگاه علمیش و تجربیش بالاتر از توئه که این موضوع ضربشو زد به من . مصداق پیدا کردن براش خیلی سخته الان ولی مثلا همون دیده شدنی که تو مطلب قبل گفتم مرز بین اینکه تو گوشه کنار کار درستو بکنی و یا اینکه بقیه به چشم یه آدم کم رو ببیننت کجاست که اگه آدم کمرویی باشی بیش از حدش کنی خیلی از آدما بر اساس ذاتشون شاید حقتو بخورن یا بقیه فکر کنن اعتماد به نفست کمه میگم خیلی سخته مصداق پیدا کردن براش و اینکه بفهمی مرزا کجان .

اینجاس که اگه خدا هواتو نداشته باشه مثل چی گیر میکنی و خیلی جاها دیده نشدن ، به کنار خودتو تخریب میکنی . تو این مورد همشو مسیپارم به خدا تا این درک و شعورو بده بهم که بتونم از مرزایی که نمیفهممشون و باعث میشه قضاوت بشم تخریب بشم رد نشم و از مرزایی که راه برگشتی نداره عبور نکنم . 

 

 

بیشتر از همیشه به امید خدایی که هوامونو داره حتی وقتایی که خودمون هوای خودمونو نداریم♥️

۰ نظر ۱۵ اسفند ۰۱ ، ۲۳:۴۸
بید مجنون

دیده شدن امشب میخوام راجبش بنویسم. کیه که از دیده شدن بدش بیاد اینکه مطرح باشه ، تلاشاش دیده بشه و تو اون دیده یه جایگاهی کسب کنه و خوب قطعا دیده شدن مسئله مهمیه . مثلا ما وقتی میریم یه مهمونی لباس خوب میپوشیم، عطر میزنیم و موهارو آب و شونه میکنیم  تا افراد اونجا مارو خوشتیپ ببینن و تو دیدشون از لحاظ ظاهری در مرحله اول خوب باشیم بعد میریم جلو سلام گرم و نحوه برخوردمون و.... همه و همه برای دیده شدن و خوب دیده شدنه. پس مسئله مهمیه.

نمیدونم حکمتش از بچگی چی بوده که انقدر نادیده گرفته بشم البته خیلی وقتا بعدش خوب شده ها یا فهمیدم که چه بهتر که این فرد اصلا منو ندید ولی خوب میشه گفت خیلییییی وقتا نادیده گرفته شدم هم خودم هم کارام و تلاشام . نمیدونم چرا حتی وقتایی که ایده بمب دادم یا یه کار خفن کردم نه اینکه نبیننش ولی یه طوری برخورد کردن اکثرا که انگار چیزی نبوده یا حتی بعضی وقتا افراد دیگه ای به واسطه اون حرکته که ایده و همچیش از من بوده دیده شدن و من اون کنار برگام ریخته نه از دیده شدن اون بلکه چرا این که منم اینقدر زحمتشو کشیدم برای من خوب عمل نکرده . 

البته از حق نگذریم خیلی جاها هم گند زدم و خوب عمل نکردم که اونجا هم قالبا اگه به صلاحم بوده باز فرصتش پیش اومده و اصلاحش کردم مثل زمانی که معلم فیزیک کلاس دهمم وقتی ازش خواستم برای مسابقات آزمایشگاهی بزاره تست بدم و بیام به واسطه دیدش از من سر شرارت هایی که داشتم هم نادیده گرفت منو هم یه حرف خیلی زشت زد بهم که واقعا دلم شکست ولی بعدش هم تو تیم آزمایشگاه رفتم و هم خلاف حرف ایشونو به لطف خدا ثابت کردم حداقل برای خودم و شاکرم . تو این دیده نشدنه خیلی خیلی دلم شکسته حتی از برادر خودم قدیما که اگه یروز این مطلبو خوند بدونه دیگه هیچی تو دلم نیست بخشیدم همشونو .اینو گفتم بگم تو ای مسئله سردمداریم برای خودم و چیز جدیدی نیست برام حتی همین الان دوران دانشجوییم هم این قضیه هست بعلاوه یه چیز دیگه به اسم قضاوت قبل اینکه بخوان ببینن منو و باهام دو کلوم حرف بزنن که اون دیده نشدنه رو چندین برابر کرده و دیده نشدم و قضاوت شدم که بعضی جاها خودم خودمو تو معرض قضاوت قرار دادم و امروزه دیگه کسی دنبال این نیست از قضاوتش مطمئن بشه و همه جا به همون دید میبینتت . نمیدونم شاید وقتی این حرفا رو یکی که منو نمیشناسه از نزدیک ، میخونه فک کنه دارم حسادت میکنم که چرا بعضیا دیده شدن و من نه یا هر چیز دیگه ای ولی واقعا این نیست من فقط دوست داشتم کمک کننده باشم و به وسیله زحمتایی که کشیدم بتونم تو تیمای دیگه هم باشم و تجربه کسب کنم و خودمو و شاید اگه لیاقت داشتم بقیه اطرافیانمو ارتقا بدم ولی اصلا به همچین هدفی نرسیدم تو دانشگاه و یا جاهای دیگه و این باعث سر خوردگیم بود همیشه و نا امیدی از انجام کارای خفن تر و بعد ها حتی از کارای معمولی.

بعد از ترمای یک و دو بود گمونم سعی کردم در خفا دور از اینکه تلاش کنم دیده بشم کار کنم بخواطر علاقه خودم و اینکه چیزی یاد بگیرم ولی هنوز این مسئله سوال بود برام تا اینکه یه جمله از شهید قاسم سلیمانی برام درخشید : باید به این بلوغ برسی که دیده نشی . خیلی فکر کردم به  این جمله و گفتم حاجی تورو که یه جهان میشناسن چی یعنی پس  بعد فهمیدم منطورش اینه دیده نشو تا ببینتت یعنی مهمه که کی ببینتت یعنی اگه کسی ببینتت که همه دیده ها دستشه اون موقعس که تصمیم میگیره تو،  توی دید بقیه باشی یا نه ولی اونجا که اون ببینتت اصلا مهم نیست برات که کس دیگه ای هم میخواد ببینتت یا ن!! پیچیده گفتم میدونم ولی واقعا این جمله برام ارزشمند و ناب بود اونم بعد همه دیده نشدنام.نمیدونم شاید اصلا همش گوشمو پیچونده که این قضیه رو بفهمم ولی حقیقتا من خودمو لایقش نمیدونم چون خیلی حرف گنده ایه اونم منی که مثل خیلیای دیگه دوست دارم همراه زحمتام دیده بشم ولی خوب اصل کاریه شاید هیچ وقت لحاظ نبوده که این شدم.اونجاست که همیشه پیش خودت و خدای خودت رو سفیدی حتی وقتی همه عالم قضاوتت کردن و بدتر از ندیدن به عمد نادیدت گرفتن .

بازم همون حرف شهید قربانی ((ایمان مستمر و عمل مکرر)) شاید کمک کرد و تونستم به این بلوغه برسم که دیده شدنم غیر از اون دیده شدنه هیچ اهمیتی نداشته باشه برام .

 

به امید خدایی که همیشه هوامونو داره حتی وقتی خودمون هوای خودمونو نداریم♥️♥️

​​

 

۱ نظر ۱۵ اسفند ۰۱ ، ۰۰:۲۷
بید مجنون

حوض خون 

کتابی که از یه زاویه دیگه به دفاع مقدس نگاه میکرد و حقیقتا نگاه جذابی بود . از نگاه 64 تا از خانومایی بوده که زمان جنگ تو پشت جبهه لباسای خونی رزمنده هارو میشستند و تو شرایط جنگی تو شهری که مدام بمباران میشده زندگی میکردن و همه طور ادمی اونجا خدمت کرده بود و هرکدوم با تمام مشکلات شخصی که داشتن ولی از یه جذبه فوق العاده به اون کار حرف میزدن که برای من جذاب بود که زنا توی اسلام توی جنگ چه نقش مهم و حیاتی میتونن اجرا کنن و اصلا زنا چقدر مهمن . یه حرف قشنگی که شنیدم تو سفری که داشتم این بود که اگه یه نفر یبار میره و شهید میشه زنا میتونن چندین بار شهید بشن فک کن یکی پسری که حاضره خار بره تو چشش ولی تو پای اون نره رو میفرسته تو راه دفاع از کشور و آرمان هاش تیکه پاره بشه این شاید اگه کسی این عشق رو درک نکرده باشه میگه این دیوانگیه ولی واقعا اینا عاشقن و این مهرو محبت تو دلشون خونه کرده البته که این کار براشون سخته مثل اون خانوم آخری که واقعا عاشق پسرش بود و خودشم بعد شهادتش تا آخرش میمونه تو رختشوی خانه . 

از وقتی شروع به خوندن این کتاب کردم خیلی دوست داشتم برم اندیمشک که البته خیلی طول نکشید ولی همونطور که تو مطلب قبل گفتم رفتم و به تعبیر خودم به نظرم دعوت شدم و خیلی خوشحالم که این اتفاق افتاد چون خیلی با دید بازتری نسبت به قبل رفتم و حقیقتا با چیزی که تو ذهنم بود خیلی فرق داشت و خیلی خوشگل بود اندیمشک . انشالله باز در آینده برم بیشتر بگردم اگه وقت شد و قسمت شد.کاش یکی دیگه هم که اسمشو الان نمیگم دعوتم کنه.

نمیدونم چندمین کتابی بود که خوندم ولی بازم کمه ولی نمیخوام تک بعدی بشه مطالعاتم و میخوام یه کار جدید رو تو دانشگاه در راستای همون هدف بستان بزنه انجام بدم به کمک و همراهی دوستان برای مطالعه کتاب مرتبط با رشتم ولی قطعا مطالعه در این مورد رو هم ادامه میدم چون در اگه هرچی کتاب بخونی کمه ولی در این موضوع باز هرچی کتاب بخونی بازم کمتره. امیدوارم بتونم موازی با هم علمم و شعورم رو بالا ببرم .

نزدیک عیده و اومدم خونه تا به خونه تکونی تا جایی که میتونم کمک کنم و برگردم امروز مشهد چون تا عید نمیتونم با مربیگری هایی که ثبت نام کردم برگردم خونه احتمالا. 

 

۰ نظر ۱۲ اسفند ۰۱ ، ۱۰:۵۹
بید مجنون

راهیان نورم تموم شد و باز دانشگاه و درس شروع شد . سفر خیلی خوب و البته سختی بود .

چند وقته به کتاب های حوزه دفاع مقدس علاقه پیدا کردم و بعد از خوندن کتاب حوض خون که روایات زنایی بوده که تو پشت جبهه توی اندیمشک داشتن لباس رزمنده ها رو میشستن خیلی دوست داشتم اندیمشک رو ببینم و یبار دیگه برم مناطق جنگی و خوب در حینی که کتاب رو داشتم میخوندم اطلاعیه این سفر رو دیدم و به دلم افتاد که برم و بنابه اون جوی که تو مطلب قبلی گفتم و دید کلی یسری از اطرافیان خودم خواستم خیلی بی سر و صدا فقط خودم برم و بعد ها فهمیدم سجاد محمد آبادی هم تو این سفر هست و راهی شدیم . به اهدافی که از این سفر داشتم تا حدودی در حد درک و فهم خودم رسیدم که شاید اگه کلی بخوام بگم این بود که بتونم یکم اون عشق و معرفتی که این افراد به راهشون داشتن رو بفهمم و درک کنم ، عشقی که باعث شده این همه آدم در راستای یک هدف با تیپ های متفاوت هم قدم بشن و حتی از جونشون بگذرن. خیلی مقوله جذابیه این قضیه و آدماش برام و به نظرم هیچ وقت نمیشه اونطور که باید و شاید جایگاهشونو فهمید و منم هیچ وقت فکر نمیکنم که بتونم این حجم از بزرگی رو  توضیحش بدم.

بعد اینکه از سفر اومدیم یعنی همین دیشب طبق چیزی که انتظار میرفت تیکه شنیدیم  و بازخواست شدیم البته کمتر از چیزی بود که فکرشو میکردم ولی خوب سعی کردم توضیح بدم هدف و دلیلمو که البته به آدمایی که حقم دارن تا حدودی از این وضعیت امروز کشور تو بحث اقتصادی عصبانی باشن نمیشه چیزی رو توضیح داد به طور درست  اونم با علم من. و دلم میسوزه به حال مظلومیت شهدایی که مظلومانه رفتن و مکتب نابشون اینطوری داره به نسل های ما با شیوه عمل یسری افراد زیادی(نه همه) که شاید یه زمانی تو این راه بودن و با گذر زمان با پول و ثروت و خیلی جاها جهل و نادونی نسبت به اون مسئولیتی که میخوان بگیرن و یا از همه بدتر عطش قدرت از راه رفتن بیرون که اینجا اهمیت حرف شهید قربانی رو میفهمم که میگه ایمان مستمر و عمل مکرر یعنی چی و یا افراد زیادی که به عنوان نفوذی از همون اول بودن و هستن و هردو دسته دارن راه و مکتب شهدا رو تحریف تخریب میکنن و متاسفانه همه جا هم هستن امروزه و با وضعیتی که این روزای کشور داره میبینیم که خیلی این اتفاق تلخ داره هر روز بزرگ و بزرگتر میشه. خیلی دوست داشتم بتونم دفاع کنم و ترغیب کنم بقیه رو که بیان بدون لج بازی و عصبانیت این راه و بشناسن ولی خوب  هنوز تو این جایگاه نیستم که بتونم به طور تمام و کمال دفاع یا ترغیب  کنم  فقط خدا کنه اگه شعور شناختشون رو نداشتم حداقل من کسی نباشم که این راه رو تخریب میکنه به هر نحوی حالا. خدا بزرگه 

شهید زندس اینو خدا تو کتابش گفته و من هم به این موضوع رسیدم به عینه و از همشون میخوام که کمک کنن بتونیم این اوضاع رو درست کنیم هر چه سریع تر و مطمئنم اگه به شیوه مکتب اونا تو همه زمینه ها عمل کنیم خیلی از مشکلاتمون حل میشه و این موضوع رو من باید اول از خودم شروع کنم  ، امیدوارم بتونم خودم رو لایق این مکتب مقدس بکنم . 

از کل سفر خودم سعی کردم در اون زمان تمام و کمال اونجا باشم و وقتی رسیدیم واقعا میلی به عکاسی و نوشتن نداشتم فقط سعی کردم با تمام قلبم و روحم اونجا باشم برای همین توضیح زیادی از اتفاقاتی که افتاد نمیدم و اینکه عکس زیادی نگرفتم از خودم و فضا . البته این به معنی اینکه نباید این کارا ( یعنی نوشتن و عکاسی و...) انجام بشه نیست ولی من تصمیمم بر این بود که دوست داشتم از همه چی دور باشم اونجا نسبت به وقت کمی که داشتیم.حالا اگه لازم بود و فرصت بود بعدا راجب جزئیات بیشتر مینویسم.

 

به امید خدایی که هوامونو داره حتی وقتی خودمون هوای خودمونو نداریم.heart

۰ نظر ۰۹ اسفند ۰۱ ، ۱۱:۰۰
بید مجنون

ساعت ۲ شبه تو قطاریم با دوست عزیزم سجاد محمد آبادی و داریم میریم اهواز به قصد راهیان نور.یکم با خوابیدن تو این قطار قدیمی که کلی تکون میخوره مشکل دارم فلذا مینویسم.

کلاس دهم یبار با بچه های کلاسمون اومدیم که منتهی اونجا به قصد یه سفر تفریحی بود و الان قضیه خیلی فرق کرده برام.امسال تو اوج اتفاقات و اعتراضات و اغتشاشات که کلی تناقضات به وجود اومد برام و یجاها که داشتن به عقاید خیلی کم رنگم توهین میکردن سعی کردم راه خوندن و فهمیدن بدون قضاوت رو در پیش بگیرم ببینم چی به چیه و نتیجش برای خودم دیدن عشق نابشون  و اگه قبول کنه رفاقت با شهید روح الله قربانی بود که تاثیرش رو تو زندگیم به شگفتی دیدم چیزی که نه بهش اعتقاد داشتم به این شکل و شاید مثل کسی که الان داره این متنو میخونه و شاید مثل قبل من فکر کنه بگه اینا همش چرته (اگه با انصاف باشه) ولی از خدا میخوام که این حسی که تو دل من افتاده بیوفته تو دلش تا بفهمه چی میگم.

اینروزا وقتی تو جمع هم سن و سالات بگی میخوام برم راهیان نور به یه چشم دیگه نگاهت میکنن و من خوشحالم که اونقدر برای خودم دلیل محکم دارم که بخوام این سفرو با عشق برم با همه سختیاش و مطمئنم اینبار خیلی خیلی بیشتر از دفعه قبل برام آورده داره. انشالله

 

به امید خدایی که هوامونو داره حتی وقتی خودمون هوای خودمونو نداریم.♥️

۰ نظر ۰۳ اسفند ۰۱ ، ۰۲:۲۵
بید مجنون