راهیان نور
ساعت ۲ شبه تو قطاریم با دوست عزیزم سجاد محمد آبادی و داریم میریم اهواز به قصد راهیان نور.یکم با خوابیدن تو این قطار قدیمی که کلی تکون میخوره مشکل دارم فلذا مینویسم.
کلاس دهم یبار با بچه های کلاسمون اومدیم که منتهی اونجا به قصد یه سفر تفریحی بود و الان قضیه خیلی فرق کرده برام.امسال تو اوج اتفاقات و اعتراضات و اغتشاشات که کلی تناقضات به وجود اومد برام و یجاها که داشتن به عقاید خیلی کم رنگم توهین میکردن سعی کردم راه خوندن و فهمیدن بدون قضاوت رو در پیش بگیرم ببینم چی به چیه و نتیجش برای خودم دیدن عشق نابشون و اگه قبول کنه رفاقت با شهید روح الله قربانی بود که تاثیرش رو تو زندگیم به شگفتی دیدم چیزی که نه بهش اعتقاد داشتم به این شکل و شاید مثل کسی که الان داره این متنو میخونه و شاید مثل قبل من فکر کنه بگه اینا همش چرته (اگه با انصاف باشه) ولی از خدا میخوام که این حسی که تو دل من افتاده بیوفته تو دلش تا بفهمه چی میگم.
اینروزا وقتی تو جمع هم سن و سالات بگی میخوام برم راهیان نور به یه چشم دیگه نگاهت میکنن و من خوشحالم که اونقدر برای خودم دلیل محکم دارم که بخوام این سفرو با عشق برم با همه سختیاش و مطمئنم اینبار خیلی خیلی بیشتر از دفعه قبل برام آورده داره. انشالله
به امید خدایی که هوامونو داره حتی وقتی خودمون هوای خودمونو نداریم.♥️