بید مجنون

رقصان چون شاخه های بید در باد

بید مجنون

رقصان چون شاخه های بید در باد

بید مجنون
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

سلام 

 14\09\1401  ساعت از دوازده شب گذشته و الان دیگه تو 13 نیستیم و رفتیم تو فردا (اسکی از جواد خیابانی) تو این چند روزی که گذشت اتفاقای زیادی افتاد تیم ملی از آمریکا باخت و از جام جهانی حذف شد ما بازی رو تو مسجد تدین تو دانشگاه دیدیم . امتحان حرکت شناسی داشتیم و طبق نتیجه ای که استاد گفت گند زدیم و استاد به من جواب نداد و به یه سین زدن اکتفا کرد خوب حقم داشت وقتی افتضاح باشی بهت بها داده نمیشه معمولا و خوب ما هم افتضاح بودیم و بدون رابطه چه میشه کرد تو دبیرستان این اتفاق برام زیاد افتاد و بازم مثل الان اونجا هم خودم مقصرش خودم بودم و به قول شاعر از ماست که بر ماست خوبیش این بود شکر خدا زمان دبیرستانو تونستم جبران کنم ولی الان رو نمیدونم دارم چیکار میکنم و به کجا میرسم.بعد از امتحان رسیدیم به انتخابات انجمن صنفی که منو دوستم با رای مساوی شدیم نفرات پنجم و انجمن امسال شده شیش نفره تا الان هیچ وظیفه ای بهمون محول نشده و این رو دوست ندارم حقیقتا از شو آف خوشم نمیاد که چی مثلا. بگذریم ... آقای بربار که قبلا راجب ماساژ رفتم مرکزشون برای یادگیری حرف زدیم برای دوره گفتن از شنبه میتونم برم ولی خوب شنبه وقتم پره و احتمال زیاد نمیرسم برم باید حرف بزنیم با هم راجب پولم اینکه الان کسری شدید بودجه دارم و نمیتونمم از خانواده بگیرم احتمال زیاد و خدا کمک کنه باید دیگه laugh امروز راستی کارورزیم عصر بود ولی خوابیدم که ظهر برم خوابیدم مثل خرس و ظهر که پا شدم بچه ها گفتن برف اومده تا دیدم برفه واقعا باز خوابیدم و فهمیدم از شانس امروز مدارس تعطیل شده و خوب از معدود مواردی که شانسم گرفت بعدش فکر کردم که عجب کاری داریما تا آخرش مث بچه ها با دیدن برف باید حال کنیم و دنبال این باشیم ببینم مدارس تعطیل شده یا نه و یه ذوق بچگی میمونه تومون باحاله دیگه !! بعدشم بعد کلاس ژیمناستیک به اتفاق بچه ها ( محسن سلطانی ، علی اصغر مبشری ، محمد رضا زمندی ، سجاد محمد آبادی ) رفتیم پارک ملت البته بماند که به زور بعضیا رو کشوندیم بیرون خیلی سرد بود ولی خوب خوش گذشت همه ذوق داشتن یه عالمه کاپل در سطح شهر و به قول یکی از بچه ها ما دابل در سطح شهر angel تو پارک با لگد میزدیم به درختا تا برفاشون بریزه و بقیه زیرش بمونن و ما هم ذوق میکردم ( خدایا این شادیا رو از ما نگیر) ذرت مکزیکی که تو خیابون امامت به خاطرات پیوست من نمیدون چرا ازش خوشم نیومد یادم باشه دیگه نخورمbroken heart یه عکسم از امروز میزارم بمونه به یادگار 
اینا اتفاقایی بود که یادم بود الان و قابلیت گفتن داشت ولی خوب در پسا پرده اتفاقای شخصی زیادی افتاد که نمیتونم بگم وفکرم مشغولشه یه تصمیمایی برای آینده باید بگیرم که خوب خلاصه امیدم به خداس که کمک کنه انشالله مثل همیشه البته.

بعضی وقتا نمیدونم چم میشه دلم میخواد فقط یه گوشه بشینم و به یه نت وصل شم که بشه فقط آهنگ گوش کرد باهاش و یه عالمه خوراکی که بخورم و از دنیا رها بشم و به هیچی غیر اون آهنگ و خوراکی به هیچی فکر نکنم ( نا گفته نماند پر خوری عصبی دارم blush) ولی خوب هرچی سن میره بالا تر میفهمی همه اینا گذراس و باید دیر یا زود با اون مشکل مواجه بشی یا هم مث یه ترسو خودتو همش بندازی تا هیچ مشکلی برات به وجود نیاد . مشکلات برا همه هست باید فکر کنی و مواجه بشی باهاشون و زندگی خودتو بسازی همیشه یه چیز جدید هست که ممکنه از قبلیا خیلی سخت تر یا آسون تر باشه ولی زندگی بی مشکل کسی نداشته امیدوارم مشکلایی که از الان ذهنمو اینهمه مشغول خودش کرده چند سال بعد که این وبلاگ رو میخونم پر از تاثیر مثبت باشه تو زندگیم و به شیرینی ازشون یاد کنم و از خودم هم به عنوان یه فردی که با اون مشکل برخورد کرده و تونسته حلش کنه . انشالله  ( الان چون تو مودم هست یه نوشته دیگه هم از شعرای خودم میفرستم تو یه وبلاگ دیگه )

میسپرمتون به خدایی که حواسش هست بهت وقتایی که حتی خودت به خودت حواست نیست .heart

۰ نظر ۱۴ آذر ۰۱ ، ۰۲:۰۰
بید مجنون

همین الان شد یک آذر و دیروز بازی ایران انگلیس تو جام جهانی بود که طبق پیش بینی ها ایران باخت ولی بد باخت با نتیچه 6 بر 2 که بازی افتضاحی رو بازیکنای ایران به نمایش گذاشتن این برای من درد آور نبود ولی اینکه تو ورزشگاه تماشاچی ها به بازیکنا میگفتن بیشرف و از قبل سر اینکه بازیکنا از اعتراضات حمایت نکرده بودن حمایت ها نسبت بهشون کم شد و خیلی ها تو فضای مجازی آرزوی باخت تیم ملی رو کرده بودن و تیم با ترکیب سیاسی چیده شده  به زمین رفته بود باختن و این بازی با دو دستگی بین بازیکنا و تماشاچیا به یکی از تلخ ترین بازی های جام جهانی برای ایران تبدیل شد و این که تا این حد نفرت پراکنی شده توی کشورم  که مردم راضین تیم ملی کشورشون به انگلیس ببازه اذیتم میکنه اونم انگلییییس . نمیدونم کجای بازی اینروزام ولی قطعا نمیخوام حال و احوال کشورم و مردمش و خودم این باشه و به جاهای خوبی نمیریم بازم امیدم به خداس و اینکه انسان به امید زندس .

کلا روز حالی گیری بود بعد بازی میخواستیم بریم استخر که به دلیل اینکه اعتراضات فراخوان زده بودن نذاشتن بریم بیرون و از دم در برمون گردوندن . نزدیک ده دوازده نفر بودیم میخواستیم برای کلاس های شنا بریم تمرین کنیم که نشد.تو شنا بدم و باید بیشتر تلاش کنم ولی خوب امروز که بعد مدتها خواستیم بریم نشد که بشه .

متن امروز خاطره نویسی شد بیشتر و محتوای خاصی نداشت چون روش فکر نکردم بعدا جبران میکنم. ولی خوب حال بد اینروزای ملت ایران جالب نیست کلا 

به امید خدایی که پشتمونه حتی وقتی خودمون پشت خودمون نیسیتم.

۱ نظر ۰۱ آذر ۰۱ ، ۰۰:۱۵
بید مجنون

الان که این متنو مینویسم عنوانی براش در نظر نگرفتم که میخوام راجب چی بنویسم ولی دومین متنیه که میخوام امروز یعنی ده دقیقه به دو صبح 29 آبان بنویسم . امروز رفتم یه مرکز ماساژ که مال یه زن و شوهر موفق به نام های خانم محبوبه سازکار و آقای علی بربار تا ببینم دوره هاشون چطوریه تا شرکت کنم و یه هنر یاد بگیرم . قبلا برای مرکز این زوج که به دهکده ماساژ مشهد معروفه توی فتوشاپ وکارای پوستری انجام داده بودم و خانم سازگار تحویلم گرفت . با صحبت هایی که کردیم قرار شد قراره ماساژ رو از دوره تایلندی شروع کنم و یادش بگیرم تا بعد ببینم میتونم ادامش بدم یا نه . دوره اینطوریه که باید زیر نظر خود آقای بربار ماساژ های مربوطه رو یاد بگیرم و بعدش تمرین کنم و تمرین کنم تا برای آزمونی که ازم میگیرن آماده باشم بعد اگه آزمون رو قبول بشم میتونم مدرک فنی حرفه ای این ماساژ رو دریافت کنم و برم برای ادامه کارای بعدی که آیا میخوام ادامه بدم یا نه . این دوره تقریبا یه چیزی با نرخ امروز حدود سه میلیون در میاد که اونطور که به من گفتن برای دانشجو های تربیت بدنی تخفیف میخوره که این قیمتیه . 

کار برجسته امروزم این بود که البته بخواطرش از کلاس والیبال همراه دوست عزیزم آقای سجاد محمد آبادی که بخواطر من اومده بود افتادیم و غیبت خوردیم .

از لحاظ حال وضعی یکم از خودم دلخورم چون خیلی از کارا رو انجام ندادم امروز مخصوصا درس خوندن باید بیشتر روی زبانم تمرکز کنم و روی یه رشته برای ارشد تحقیق کنم و برم دنبالش . بهونه محسوب میشه یا ن نمیدونم ولی حال این روزای ایران خوب نیست انشالله طوری نشه که نشه جمعش کرد و دشمن شاد شیم . 

امروز داشتم به یه حس فکر میکردم که هر فرد موفقی رو میبینم تو حوزه خودم میره رو مخم نه بخواطر اینکه اون فرد تو اون جایگاهه نه حسود نیستم به هیچ وجه چون معتقدم هرکس به اندازه خودش میتونه پیشرفت کنه و موفق بشه و من از اینکه خودم تلاش نمیکنم تا به جایگاه واقعی خودم برسم اعصابم خورد میشه البته که خدا خیلی جاها واقعا هلم داده و من بازم به خودم نیومدم اونطوری که باید . انشالله همه برسیم به جایگاه واقعی خودمون که خدا هم دوست داره تو اون جایگاه ببینتمون. 

میسپرمتون به خدایی که همیشه پشتمونه حتی وقتایی که خودمون پشت خودمون نیستیم.heart

۰ نظر ۲۹ آبان ۰۱ ، ۰۲:۱۶
بید مجنون

سلام

علی گرمابی هستم سلام اول رو به خودم میکنم به عنوان کسی که تازه اولین وبلاگش رو تو روز 27 آبان 1401 نزدیکای یک بامداد تو خونه خودشون واقع در گرماب بزرگ وقتی  که الان 21 سالگیشو داره پر میکنه و منتظره که بهمن ماه بره تو 22 سالگی و الان داره یه آهنگ رپ از سینا ساعی گوش میده ، به عنوان یه دانشجو معلم تربیت بدنی ترم 4 که کلی مشغله داره و میشه گفت هیچکدومو جدی نگرفته تا الان و کلی آرزو داره برای خودش و نمیدونه با این روند کجا میرسه. سلام دوم رو میکنم به خودم که اگه چندین سال دیگه   عمری باقی موند این وبلاک که نمیدونم چطور و تا کجا ادامش میدم رو میخونه و یه یادی از خود الانم بکنه و یه نگاهی به مسیری که داره توش قدم برمیداره بندازه و اگه درست بود از سختیایی که کشیده احساس غرور کنه و اگه درست نبود به خودش بیاد . سلام سوم رو میکنم به کسی غیر از خودم حالا میخواد هرکی باشه منو بشناسه یا نشناسه دوسم داشته باشه یا نه یا هر کس دیگه ای هرکی که هستی بهت سلام میکنم و نمیدونم چرا اینجایی ولی خوب امیدوارم چیزایی که مینویسم برات مفید باشه چون وقت طلاس البته من که قدرشو زیاد نمیدونم ولی تو بدون :) پس یه سلاممممممممممم محکم به هممون!!

خوب چیشد که میخوام وبلاگ بنویسم این بود که یکی از استادام که خیلی دوست دارم بعدا این مطالبو بخونه که احتمالش خیلی کمه ولی خدا رو چه دیدی شاید خوند به اسم تکتم نعمتی ایشون یه وبلاگ داشت با عنوان عشق مادری که برای دختر خودش نوشته بود و با اینکه چیز خاصی نداشت رو تو دانشگاه با بدبختی هایی که نت اینروزا بخواطر اختلالی که سر اعتراضات مردم به وجود اومده داشت و من رفتم به ادمینای اون سایت پیام دادم تا تونستم بخونمش و خوشم اومد باعث شد کرم نوشتنو توم به جنبش دربیاد. البته اینطوری برداشت نشه که من نوشتنو از اونجا شروع کردم نه همیشه مینویسم چون بهم آرامش میده و اینکه کی یادم داد اینطوری بنویسم رو یادم نیست ولی اینو مینویسم که وبلاگ نویسی رو خانم نعمتی باعث شد شروع کنم و اگه اگه اگه ایشون یه روزی این مطلب رو خوند بدونه باعث وبلاگ نویسی من ایشون بود. و ازشون متشکرم با اینکه خیلی جاها شاید بسته به شرایط ازشون دلخور شدم ولی خوب الان چیزی تو دلم نیست و شاید اصن حقم بوده که اون رفتار باهام بشه . ((شکر))

اینجا میخوام چی بنویسم اول اینکه نمیدونم تا کی وبلاگ نویسی رو ادامه میدم ولی خوب من که همیشه مینویسم برای خودم شاید از این به بعد اگه عمری باقی بمونه اینجا بنویسم حالا اونجا کسی غلطاشو نمیدید و نمیموند ولی خوب اینجا میمونه که دستکاریش نمیکنم حتی اگه دیدم اشتباه بود یا غلط املایی داشت بزار بمونه تا بدونم چه روندی رو اومدم چون باز میگم این وبلاگو مینویسم برا خودم تا بقیه .smileyبگذریم ... من دلنوشته هامو ، خاطراتمو ، نقطه نظرمو ، شعرامو ، چیزایی که یاد میگیرمو و .... مینویسم میزارم اینجا که بمونه.

اسم وبلاگو گذاشتم در جستچوی خوشبختی و سعی میکن با این شرایطی که دارم تو ایران با این وضعیتش الانش که امیدوارم خیلی خیلی بهتر بشه شرایط همه انجام بدم . این که تعریفم از خوشبختی چیه به کنار انشالله یه وقتی که ساعت 1.30 شب نموند میام توضیحش میدم ولی فعلا وقتی که فردا باید از گرماب برم دانشگاه فرهنگیان پردیس شهید بهشتی مشهد و برای درساش آماده بشه نمیتونم انجام بدم. 

یه خداحافظی به عنوان امضا ------- میسپرمتون به خدایی که حتی اگه خودت هوای خودتو نداری هواتو داره ( همینقدر عاشق)heart

۱ نظر ۲۷ آبان ۰۱ ، ۰۱:۳۴
بید مجنون