چی بنویسم
شده بعضی وقتا دلت خالی بشه یهو ؟؟ فرق نداره توی شلوغیی باشی ولی فکر کنی تنهای تنهای تنهایی ؟؟؟ نمیدونم کجام دارم چیکار میکنم حس میکنم درون خودم وسط یه جنگل وحشیم که هر روز دارم برای بقا میجنگم هیچکس نیست کمکم کنه میدونی اصن حس میکنم سردمه اونقدری که اگه برم وسط یه یه کوره آجر پزی هم گرم نمیشم .کلی داد تو سینمه کلی بغض تو گلوم کلی سوال تو سرم کلی ترس تو وجودم .
بعضی وقتا بعضی حرفا دردش تا مغز و استخونت میره دقیقا همونجایی که دهنت صاف میشه اونجا دوست دارم خواننده باشم بنویسم خودمم بخونم سیاه تر از تنگی نفس شایع بخوام دغدغه هایی که هیچ وقت به هیچکی نگفتم رو داد بزنم ولی همیشه تو مرز این جنون کم اووردن میگم کدوم سخت تره اینکه بخوام داد بزنم دردمو تا همه بفهمن حالم بده یا بخندم و به آینده امید داشته باشم تو اوج نا امیدیم سعی کنم امیدو از کسی نگیرم قطعا دومی سخت ترین بوده و به خودم افتخار میکنم که همیشه رو گزینه دوم بودم قول میدم کم نیارم میدونم امسال تا آخر سال یکی از سخت ترین روزای زندگیمه هر روز این ماه داشتم برای خندیدن میجنگیدم دوست داشتم صبر کنم و حرف نزنم چندباری گند زدم خیلی بد هم گند زدم ولی بیشتر باید این سکوت رو حفظ کنم نمیخوام دل کسی رو بشکنم خدا تا اینجا به صبرم بیشتر حواسش بوده تا به خشمم ولی دوست داشتم یه جایی بود داد بزنم بهش بگم چیا تو دلمه چیا تو سرمه چیا رو دیدم چیا رو تو دلم نگه داشتم خدا دید همه این روزا رو یعنی باید این چیزا پیش میومد ؟؟ به درک تهش چی میشه همه این فشارا رو یا باید قلب و سرم تحمل کنه یا باید گنجایشش بیشتر بشه یا بترکه که ترجیحم به اوله این روزا ه میگذرن