معامله
فکر کنم با شروع کارم به جایی رسیدم که اگه برنامه ریزی نداشته باشم و یکم حساب کتابم معین تر نباشه توی زندگی واقعی هضم میشم دیگه مثل این روزا فقط روزارو به شب و شبا رو به روز میگذرونم بدون اینکه بدونم چه اتفاقی افتاده و برای کارایی که میخوام قدم تاثیر گذاری بردارم .
دور شدن از یه منبع انرژی به عظمت خدای خودم ظلم در حق خودمه اینو میدونم و میخوام اصلاحش کنم میدونم که سخته ولی باید تلاشمو بکنم و برای بهتر کردن اوضا تلاش کنم . بدون برنامه ریزی از این به بعد فقط دست و پا زدن الکیه و پیر شدن و گذر زمان مثل برق و باد . میخوام هرجا که هستم سعی کنم حالم خوب باشه و حال بقیه رو خوب کنم و اگه خواستم اونجا رو ترک کنم یه خاطره خوب باشم برای خودم و برای بقیه. میخوام یکی دو ماه با خدا معامله کنم ببینم چطوره کار سختیه ولی ادامه دادنش برام مهمه باید دووم بیارم و خودمو اثبات کنم به خودم و خدای خودم.