میگیرد از تو دائم این قلب بی قرارم
من خسته از نرفتن دردی جز این ندارم
درگیر این هیاهو تا کی شود دل ما
نزدیک تر بیا تا این عشق را بکارم
کاش میشد مغز یه دکمه خاموشی داشت میزدم و میخوابیدم کلیییی کار دارم فردا
میگیرد از تو دائم این قلب بی قرارم
من خسته از نرفتن دردی جز این ندارم
درگیر این هیاهو تا کی شود دل ما
نزدیک تر بیا تا این عشق را بکارم
کاش میشد مغز یه دکمه خاموشی داشت میزدم و میخوابیدم کلیییی کار دارم فردا
از چاه بیا بیرون ای یوسف کنعانی
در ظلمت این دنیا از چیست که پنهانی
گرگی که تورا خورده اینک همه جا رسواست
شاد از شکم سیرش در معرکه ها پیداست
یکبار شدی برده حالا همه در بندیم
احوال نمیپرسی دیدی که نمیخندیم؟
ای ناجی خشکی ها صد سال شد این قحطی
گفتند که می آیی اما به کدام شرطی
فرعون تو یک جا بود خود یکه و تنها بود
دیدی همه جا مصر و فرعون به صد جا بود؟
امید تو دلها را پر از آمدنت کرده
در دوری تو این دیو صد جشن به پا کرده
لطفا هیچ گونه سو برداشتی نشه
بیرون شو از این آتش دور از من دیوانه
خالی شده از دنیا دلبسته به میخانه
مارا هوس عشقی گر بود ز سر افتاد
ذوقی که دلی لرزاند اینک شده افسانه
نمرود درون من سوزانده تمامم را
پیغمبر اگر بودی برگرد به ویرانه
قبل از اینکه کسی بیاد بهم خرده بگیره خودم چون آرومم میکرد اسمشو گذاشتم شب نوشت و چون هم شب مینویسم هم اینکه آرومم میکنه و میزاره بعدش بخوابم چون وقتی یه کرمی یا یه فکری میوفته تا ننویسمش یا نسازمش آروم نمیگیگیرم مثل خیلی چیزای دیگه که هنوز ننوشتم یا نساختم به قول خودم خستم از راه های نرفته ....
تمام حسرتم شدی سکوت سرد من شدی
دویدهام تمام سال دلیل گشتنم شدی
تو ای تمام ماجرا خبر ز آخرش بده
چرا میان قصهام تو خود تمام غم شدی
درون دفترم تویی درون هرچه بود و هست
بخوان تو دفتر مرا که بیت شعر من شدی
بُِکِش به عشق خود مرا اگر چه من شکستهام
ببخش مرا اگر تو نیز زخمی قلب من شدی
من بید مجنون توام در عشق مدیون توام
نمان در این جنون من ببخش که عاشقم شدی
شب نوشت ۳۰ با چاشنی خسته بودن از این روزا و از این اوضاع . ولی یا ما به اوضاع غلبه میکنیم یا اوضاع به ما. نه وزنش درسته نه قافیه هاش ولی هست دیگه😅
عزت و ذلت تو دانی ای خدای مهربانی
ترسم از هرچیز باشد خوب دانم بیش از آنی
فکر کن تیکه کلام من خدا بزرگه باشه ولی خودم تو شرایط واقعی ازش استفاده نکنم . بترسم از اینکه من میخوام پیش کسی عزیز بشم یا ذلیل بابا یکی نیست بکوبه با پتک تو سرم که تو باید حرف درست رو بزنی ، کار درست رو انجام بدی تو شرایطی که داناییش رو داری و با گفتمان قضیه رو حل کنی بعد از اون وظیفه تو نیست که بقیه کار درست رو میکنن یا نه تو کارتو انجام دادی عزتت دست خودش ذلتت هم دسته خودشه . چه بسیار افرادی که به یک آن از منفوریت به محبوبیت میرسن یا بالعکس
امیدوارم خدا ببخشتم یا بهتره بگم ببخشتمون وقتی یادمون میره که خدا بزرگ تر از هر قدرت و ارادهایه . میدونی الان من یادم نرفته ولی از خدا میخوام بهم ایمان و اعتماد تو همه شرایط رو بهم بده
به امید خدایی که حواسش بهت هست حتی وقتایی که خودت به خودت حواست نیست!!
چشمان مغرور تورا این عشق رسوا میکند
این قلب ناقابل تورا یک روز شیدا میکند
میجویمت در راه عشق صدبار من یکبار تو
آیین این دلدادگی روزی چه غوغا میکند
میترسم از پرواز من اما اگر بالم دهی
این مرد ناکامل تورا در اوج پیدا میکند
از تو نوشتن کار من اما تو گویا اُملی
این شعر هم بی صاحب است شاعر حاشا میکند
این بیت آخرش دیگه حوصلم نکشید تو کاراکتری که خودمو جاش گذاشتم دیدم خیلی داره ناز میکشه دور از عدالته بزار عصبیش کنم یکم معشوقش بفهمه دنیا دست کیه اُملل خان😂😂 نا گفته نماند فی البداهه نویسیه و کلی ایراد داره ولی خوب ......🤪
مَن از پَرواز میتَرسَم از این آغاز میتَرسم
جهان را گر بَرد سیلی زِ خواب ناز میتَرسم
لَب پرتگاهِ دِلتَنگی هَر از گاهی نِگاهم کُن
تو گُفتی یاد مَن هَستی وَلی مَن باز میتَرسم
به دیدارَت دِلی بَستَم ولی ماندم دَر این پِندار
تُهی از جیب و از دِل نه، زِ چِندِر غاز میترسم
بَهای عِشق سَنگین است سَبک اما سَر مَردم
به زَر دِل را به هَم دادند زِ نیرَنگباز میتَرسم
اگر جوینده می یابد برای عشق میگردم
اَمان از چِشم بی عَقلم از آن تَن ناز میترسم
هزارن صورت زیبا به یک سیرت نمی ارزد
نگاهم کور کن ای دل که از طناز میترسم
کشیدم نیش عصیان را که آرامم کنی هردم
مراقب باش هر لحظه ز دندانساز میترسم
اگر با صبر با مایی شرف با جان که میجنگم
اگر بی عشق با مایی ز حرص و آز میترسم
خدا بالاتر از هرچیز ز احوالات ما آگاه
کرم دارد خدای من، من از اِغماز میترسم
اغماز : کوچک شمردن
تن ناز : کسی که تن زیبایی داره و بهش مینازه
طناز : عشوه گر . افسونگر
حرص و آز : طمع
سیرت : رفتار، خلق و خو
نوشتمش با تمام قلبم با تمام ترسم با تمام حال بدیم و این قطعا برام موندگارش میکنه با همه نقصای فنیش .
اصلاح اصلا نکردمش فعلا و یراست گذاشتمش اینجا اما واقعا به نوشتنش نیاز داشتم.
پ.ن: امروز دوتا امتحان داشتم به احتمال زیاد به عنوان آخرین امتحاناتم تو کارشناسی ، رفتیم حرم و یه ترس عمیقی گرفته بود همه وجودمو. الانم تو خوابگاهم و حس و حال کاملا غریبی دارم . خدا بزرگه
آخرش خواهد کشت این تن خسته مرا
قلب بی تاب چنین سر برید صبر مرا
عقل در سر مرده دل به دنیا برده
ای چه بد جنگی که میکشد روح مرا
مرا غرق خودت کردی که هرشب مست و بیدارم
درون این من تنها از این عالم چه بیزارم
تو در دنیا به دنبال دوای درد خود بودی
منم دنبال دنیایی که درمانش خودت بودی
تو آئین کدام دینی که کافر گشته ام با تو
ندارد آن بهشت بهتر ، امیدی بسته ام تا تو
بهای بوسه سوزاندن ، عجب بازار ارزانی
همان بهتر اگر گشتیم برای عشق قربانی
محض جاهلی نوشنن 😂😂
رنگ رخساره ما سِر درون را نشکافت
گونه سرخ شده سیلی غم را نَشناخت
دل ما سوخت ولی ساخته با سوز دلش
به سَر قِصه خود ماند اگر هرچه که باخت
تو موقعیتیم که هیچکی دیگه غیر خدا اونقدری بهم نزدیک نیست که بفهمه چِمه ...