بیرون شو
جمعه, ۳۰ آذر ۱۴۰۳، ۰۲:۱۶ ق.ظ
بیرون شو از این آتش دور از من دیوانه
خالی شده از دنیا دلبسته به میخانه
مارا هوس عشقی گر بود ز سر افتاد
ذوقی که دلی لرزاند اینک شده افسانه
نمرود درون من سوزانده تمامم را
پیغمبر اگر بودی برگرد به ویرانه
قبل از اینکه کسی بیاد بهم خرده بگیره خودم چون آرومم میکرد اسمشو گذاشتم شب نوشت و چون هم شب مینویسم هم اینکه آرومم میکنه و میزاره بعدش بخوابم چون وقتی یه کرمی یا یه فکری میوفته تا ننویسمش یا نسازمش آروم نمیگیگیرم مثل خیلی چیزای دیگه که هنوز ننوشتم یا نساختم به قول خودم خستم از راه های نرفته ....
۰۳/۰۹/۳۰