بید مجنون

رقصان چون شاخه های بید در باد

بید مجنون

رقصان چون شاخه های بید در باد

بید مجنون
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۸ مطلب در شهریور ۱۴۰۳ ثبت شده است

عزت و ذلت تو دانی ای خدای مهربانی

ترسم از هرچیز باشد خوب دانم بیش از آنی

 

فکر کن تیکه کلام من خدا بزرگه باشه ولی خودم تو شرایط واقعی ازش استفاده نکنم . بترسم از اینکه من میخوام پیش کسی عزیز بشم یا ذلیل بابا یکی نیست بکوبه با پتک تو سرم که تو باید حرف درست رو بزنی ، کار درست رو انجام بدی تو شرایطی که داناییش رو داری و با گفتمان قضیه رو حل کنی بعد از اون وظیفه تو نیست که بقیه کار درست رو میکنن یا نه تو کارتو انجام دادی عزتت دست خودش ذلتت هم دسته خودشه . چه بسیار افرادی که به یک آن از منفوریت به محبوبیت میرسن یا بالعکس

 

امیدوارم خدا ببخشتم یا بهتره بگم ببخشتمون وقتی یادمون میره که خدا بزرگ تر از هر قدرت و اراده‌ایه . میدونی الان من یادم نرفته ولی از خدا میخوام بهم ایمان و اعتماد تو همه شرایط رو بهم بده

 

به امید خدایی که حواسش بهت هست حتی وقتایی که خودت به خودت حواست نیست!!

۰ نظر ۲۳ شهریور ۰۳ ، ۰۳:۰۲
بید مجنون

_ به قول سروش هیچکس (( یه روز کارمون میگره )) 

_ به قول پوری (( مجبورم برم کنم خونمو ترک )) 

_ به قول خلسه (( مهم اینه اگه یکبار دیگم دنیا بیام بازم همین راهو میرم من؟! ))

_ به قول شایع (( اوضا همین جوری نمیمونه ))

_ به قول تتلو (( یه روزم نوبت ما میشه میچینم یه بزرگتر از این میز ))

_ به قول هیدن (( اون تو منهای یک مینویسه چرکای ذهنشو ))

_ به قول یاس (( قصه رو از ته میبینم .. ))

_ به قول عمو سهراب (( دارم قد روزای بد الان کارمند ))

 _ به قول سیجل (( یه چیزیو شروع میکنی چون ته قلبت حسش کردی ... ))

 

 

۰ نظر ۱۸ شهریور ۰۳ ، ۱۶:۱۲
بید مجنون

چشمان مغرور تورا این عشق رسوا می‌کند

این قلب ناقابل تورا یک روز شیدا می‌کند

 

می‌جویمت در راه عشق صدبار من یک‌بار تو

آیین این دلدادگی روزی چه غوغا می‌کند

 

می‌ترسم از پرواز من اما اگر بالم دهی

این مرد ناکامل تورا در اوج پیدا می‌کند

 

از تو نوشتن کار من اما تو گویا اُملی

این شعر هم بی صاحب است شاعر حاشا می‌کند

 

 

این بیت آخرش دیگه حوصلم نکشید تو کاراکتری که خودمو جاش گذاشتم دیدم خیلی داره ناز میکشه دور از عدالته بزار عصبیش کنم یکم معشوقش بفهمه دنیا دست کیه اُملل خان😂😂 نا گفته نماند فی البداهه نویسیه و کلی ایراد داره ولی خوب ......🤪

۰ نظر ۱۶ شهریور ۰۳ ، ۰۳:۰۰
بید مجنون

معمولا هر وقت به این حد از اعصاب خوردی تو روز میرسم سعی میکنم بخوابم اگه خوابم بیاد ولی امروز حال خوابیدن هم نبود . نشستم کتاب خوندم اونم چه کتابی (( کلیدر )) در کمال تعجب دیدم نه اوضا خیلی خرابه و رفتم در جمع خانواده و دیدم حتی اونجا هم نمیشه پس دیگه گزینه آخر موند رفتم سراغ اینستا و ریلز ها بی هدف دیدن تا فقط بگذره با این که این کار بعدش کلی بهم عذاب وجدان میده که روزو هدر دادم ولی بعضی وقتا به این حد پوچی میرسم . شب اما سعی کردم اتاقمو تمیز کنم و برم آشپزی کنم تا یکم اوضا بهتر بشه و خوب شکر خدا این کار تونست آرومم کنه یکم . نمیدونم چمه با اینکه روزای بدتر از این رو هم گذروندم ولی این روزا یکم اوضا قاراشمیشه میدونم اگه بخوام ارشد بخونم دهنم صاف میشه ولی یه حسی ته قلبم میگه برم نمیدونم داره درست میگه یا نه ولی میخوام ادامه بدم نمیدونم میشه یا نه چون برنامه سر کار رفتن با دانشگاه رفتن جور در نمیاد و باید ببینم قراره چی پیش بیاد احتمالش هست که نرم . میخوام بشینم پای ادیت این ماه مثل ماه قبل هیچ پروژه ای قبول نکردم تا رو بالا بردن مهارت هام تمرکز کنم خوب بود کمو بیش اما اعصابم از بی پولی و سرعت خیلی کند و اوضا پیش اومده کلی داغون شده ولی باید ادامه بدم بایید خودمو بکشم بالا . نمیخوام استاندارد هامو برای ادامه زندگیم بیارم پایین این برام بدترین درد ممکنه . امروز سومین باری بود که برای آروم شدن سعی کردم بنویسم میدونم که خیلی مشوشه ولی چیزیه که شاید یه ذره هم که شده آرومم میکنه. 

۰ نظر ۱۳ شهریور ۰۳ ، ۲۳:۵۲
بید مجنون

مَن از پَرواز میتَرسَم از این آغاز میتَرسم
جهان را گر بَرد سیلی زِ خواب ناز میتَرسم


لَب پرتگاهِ دِلتَنگی هَر از گاهی نِگاهم کُن
تو گُفتی یاد مَن هَستی وَلی مَن باز میتَرسم


به دیدارَت دِلی بَستَم ولی ماندم دَر این پِندار
تُهی از جیب و از دِل نه، زِ چِندِر غاز میترسم


بَهای عِشق سَنگین است سَبک اما سَر مَردم
به زَر دِل را به هَم دادند زِ نیرَنگباز میتَرسم


اگر جوینده می یابد برای عشق میگردم
اَمان از چِشم بی عَقلم از آن تَن ناز میترسم


هزارن صورت زیبا به یک سیرت نمی ارزد
نگاهم کور کن ای دل که از طناز میترسم


کشیدم نیش عصیان را که آرامم کنی هردم
مراقب باش هر لحظه ز دندانساز میترسم


اگر با صبر با مایی شرف با جان که می‌جنگم
اگر بی عشق با مایی ز حرص و آز میترسم


خدا بالاتر از هرچیز ز احوالات ما آگاه
کرم دارد خدای من، من از اِغماز میترسم

 

 

اغماز : کوچک شمردن

تن ناز : کسی که تن زیبایی داره و بهش مینازه

طناز : عشوه گر . افسونگر

حرص و آز : طمع 

سیرت : رفتار، خلق و خو

 

نوشتمش با تمام قلبم با تمام ترسم با تمام حال بدیم و این قطعا برام موندگارش میکنه با همه نقصای فنیش . 

اصلاح اصلا نکردمش فعلا و یراست گذاشتمش اینجا اما واقعا به نوشتنش نیاز داشتم.

 

پ.ن: امروز دوتا امتحان داشتم به احتمال زیاد به عنوان آخرین امتحاناتم تو کارشناسی ، رفتیم حرم و یه ترس عمیقی گرفته بود همه وجودمو. الانم تو خوابگاهم و حس و حال کاملا غریبی دارم . خدا بزرگه

۰ نظر ۰۶ شهریور ۰۳ ، ۰۱:۳۲
بید مجنون

آخرش خواهد کشت این تن خسته مرا
قلب بی تاب چنین سر برید صبر مرا

عقل در سر مرده دل به دنیا برده
ای چه بد جنگی که میکشد روح مرا


 

۰ نظر ۰۴ شهریور ۰۳ ، ۰۱:۰۲
بید مجنون

امشب یه بحثی پیش اومد بین همکارین محترم که لازمه اینجا شفاف تر بنویسم راجبش نظر خودمو حداقل برای خودم.

گفته بودم نهایتا ۸۵ سال عمر کنیم توی این زندگی با این اوضا بد دنیا کافیه اما توی همین دو سه سال اخیر چندین و چند بار تا دم مرگ رفتم و برگشتم و خدا میدونه که همیشه دوست داشتم جونم واسه یه ارزش که خودش میدونه فدا بشه هر موقع که هست برام زندگی اونقدرا مهم نیست و اگه قراره به جهالت زندگیمو سپری کنم یه لحظه هم نمیخوام زنده بمونم که در همه این موارد خودش عالمه همه چیزه . ولی قبلا گفتم بازم میگم دوست دارم تا روزی که زندم مفید باشم و زندگی کنم چه ۸۵ سالگیه چه همین الان چه بسا آدمایی که ۱۰۰ یا بیشتر هم عمر کردن ولی فقط زنده بودن و زندگی نکردن برای من این از مرگ بدتره

۰ نظر ۰۴ شهریور ۰۳ ، ۰۰:۴۴
بید مجنون

انسان ها محدود به مکان هستند . اینو امروز شنیدم از یه عزیزی ، تا حالا به این فکر نکرده بودم البته اونطوری که بعد شنیدن این جمله دارم بهش فکر میکنم. از وقتی حد و مرزی بوده کسایی هم بودن که ریسک گذشتن از حد و مرز رو به جون خریدن و از قوانین رد شدن این الزاما همیشه بد نبوده ولی هیچ وقت تا از اون محدوده امنت نزنی بیرون نمیتونی بفهمی اون بیرون چی میگذره البته نباید این کارو الله بختکی بکنی و باید تا جایی که میشه همه جوانب رو بسنجی و چشم بسته نزنی بیرون ولی باید اینو قبول کنی که نسبت به جای امنت سختی های بیشتری خواهد داشت ولی کسی چه میدونه اون بیرون چی قراره پیش بیاد. بعد شنیدن این جمله عمیقا به این جمله باید فکر کنم اینکه انقدر از محدودیت های این شکلی متنفرم و شاید خودم با دست های خودم این محدودیت هارو تشدید کنم میترسونتم . 

۰ نظر ۰۳ شهریور ۰۳ ، ۱۷:۳۹
بید مجنون