چرا بعضی وقتا یهو دل آدم آشوب میشه چه دلیلی داره یهو بی دلیل اینطوری بریزی بهم .
نمیدونم چرا ولی من در این لحظه از زندگیم تو این مرحله هستم نمیدونم چمه ولی خوب صبح که از خواب پاشدم به خودم گفتم چیزی نیست آب زدم به صورتم و یه خنده به پهنای بناگوش تا بناگوش زدم و انرژی خودمو بازیابی کردم ولی خوب شاید هنوز یکم آشوبم.
یه حسی مثل وقتی که مدرسه تموم شد دارم مثل وقتی که آخرین امتحان رو دادیم و دم در دبیرستان واستادیم و با همه رو بوسی کردیم و بعضیا دیگه همون دیدار آخرمون شد و دیگه ندیدمشو تا حالا با اینکه فکر میکردم رفیقای جون جونی هستیم ولی خوب همه تو زندگیاشون هضم شدن . با اینکه یه سال دیگه از دانشگاه مونده و میدونم بعد دانشگاه خیلیامون تو زندگی هضم میشیم دلم برای این لحظه ها تنگ میشه همینکه صبح پاشم و قیافه برج زهر مار بچه هارو تو سلف ببینم برم کلاس عملی و بچه ها غر بزنن استرس کلاس استاد رمضانی استاد نعمتی استاد قالیباف رو داشته باشیم که کی ارائه داره کی باید چیکار کنه . دلم برای همه اینا مطمئنم تنگ میشه مثل الان که دلم برای پیچوندن کلاس فیزیک یازدهم و رفتن به مدرسه دخترونه و آزمایشگاهش تنگ میشه برای معلم فیزیکمون که ازم بدش میومد و بهم توهین کرد برای آقای رحمانی دبیر شیمی برای مسخره بازی های خودم ، مهدی چزگی که الان دوماد شده ، برای رضا چزگی برای ابوالفضل همت آبادی که سر پرسپولیس خون ریزی راه مینداخت ، برای سجاد گرمابی که ته کلاس بهم تیکه مینداخت با تمام بیشعوریش مسخره مسخره میخندید و من حرص میخوردم ، برای علی سلیمانی که تقریبا همیشه با هم بودم و بعد اون روبوسی روز آخر دیگه هیچ وقت ندیدمش برای همه اون روزا دلم تنگ میشه شاید برای همینه آشوبم یا دلیلش اینه که دلم از الان برای این روزا هم تنگ شده برای احسان بزمی که با شلوار کردی بره لباساشو جمع کنه و من الان از پشت پنجره ببیننش برای بچه هایی که توی خوابگاه کوچیک و تنگ تو هم میلولن و الان خوابن دلم تنگشون میشه .
مادرم وقتی بچه هاش ازش دور میشن دلتنگی رو تو چشماش میبینم ولی خوب یه جمله داره همیشه میگه هرجا که خوشین و حالتون خوبه باشین من خوشحالم یعنی دوتا حس توام با هم که نیاز به یه پختگی زیاد داره .
یه سال دیگه از دانشگاهمون هست و من دوست دارم نهایت استفاده و لذت رو ببرم ازش .
به امید خدایی که هوامونو داره حتی وقتی که خودمون پشت خودمون نیستیم.