دل به دریا نزنم با غم صحرا چه کنم
ذوق خود را بِکُشَم ، مُرده در اینجا چه کنم
من که مهمان در این وادی دنیا هستم
حرف خود را نزنم با غم و غوغا چه کنم
ترس از این بودن و گفتن به جنونم انداخت
نخورم زخم زبان با سر و سودا چه کنم
درد دل داشتم و دور شدند از من زار
خسته از دوستیم گو من تنها چه کنم
هیچ کس بهتر از این من به من اقرار نکرد
اگر عاشق نشوم با شب و رویا چه کنم
آخرین شب نوشت سال ۱۴۰۲ و من واقعا یه سال دیگه رو نمیتونم با این شب بیداری ها و رویا بافی ها سر کنم یا باید رویامو بُکُشم تو سال جدید یا باید دل و به دریا بزنم و شروعش کنم . نمیدونم ولی یه حسی بهم میگه ۴۰۳ قراره خیلی کارای خوبی بکنم .
درسایی که ۴۰۲ بهم داد هیچچچ وقت یادم نمیره اینکه کی کنارم موند و کی نه . اینکه تعبیر تو از مهربونی و مهربونی کردن شاید از دید یکی دیگه فضولی کردن باشه . رفاقت و روابطی که مثل کتاب نوشتمشون با عشق و زحمت کتابایی که سالها وقت گذاشتم برای نوشتنشون و با یه جرقه سوختندو دود شدند کامل و با همه دردی که برام داشتند مجبورم بازم قوی باشم و ادامه بدم.
امیدوارم و از خدا میخوام آدم خوبی سر راه بقیه باشم و آدمای خوبی سر راهم باشن و به لطف و کرم خدام هر روز توکلم بیشتر بشه. شکرررر برای همه چیز