بید مجنون

رقصان چون شاخه های بید در باد

بید مجنون

رقصان چون شاخه های بید در باد

بید مجنون
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

تمام حسرتم شدی سکوت سرد من شدی

دویده‌ام تمام سال دلیل گشتنم شدی

 

تو ای تمام ماجرا خبر ز آخرش بده

چرا میان قصه‌ام تو خود تمام غم شدی

 

درون دفترم تویی درون هرچه بود و هست

بخوان تو دفتر مرا که بیت شعر من شدی

 

بِکِش به عشق خود مرا اگر چه من شکسته‌ام

ببخش مرا اگر تو نیز زخمی قلب من شدی

 

من بید مجنون توام در عشق مدیون توام

نمان در این جنون من ببخش که عاشقم شدی

 

شب نوشت ۳۰ با چاشنی خسته بودن از این روزا و از این اوضاع . ولی یا ما به اوضاع غلبه میکنیم یا اوضاع به ما.

 

۰ نظر ۱۸ آبان ۰۳ ، ۰۲:۴۹
بید مجنون

امروز بسیار روز سنگینی بود بعد مدرسه سریع رفتیم سر زمین با پدر گرامی و به زمین کود دادیم برای کشت آماده بشه پارررره شدم قشنگ . دروغ چرا ؟! همیشه از کشاورزی متنفر بودم ولی با این حال بعد دانشگاه یکی از کارایی بوده که کردم و برعکس گذشته متنفر نبودم ازش یجورایی بعد هیاهوی مشهد و شهر بزرگ به آرامش سر زمین نیاز داشتم به این که سخت کار کنم و بدنم خسته بشه و نتونم فکر کنم حداقل برای لحظاتی از همه چی دورم کنه . با این حال باید خیلی جدی تر برای ساختن زندگی که میخوام به شغل دوم فکر کنم چون با معلمی نمیشه سر کرد .

خیلیییی خودمو تحت فشار گذاشتم از لحاظ فکری که حالا کاری که ازش متنفر بودم برام مشکل نیست واقعا چرا من انقدر با خودم بدم 😅

چرا انقدرر نا آرومم این روزا اونقدری که نمیزاره برای کارام تمرکز داشته باشم . واقعا اونقدرا هم شرایط بد نیست یعنی خوبه واقعا ولی من باززز با خودم بدم ایناس که بده باید خودمو بیشتر دوست داشته باشم 😅

۰ نظر ۱۵ آبان ۰۳ ، ۰۰:۵۸
بید مجنون

فکر کنم با شروع کارم به جایی رسیدم که اگه برنامه ریزی نداشته باشم و یکم حساب کتابم معین تر نباشه توی زندگی واقعی هضم میشم دیگه مثل این روزا فقط روزارو به شب و شبا رو به روز میگذرونم بدون اینکه بدونم چه اتفاقی افتاده و برای کارایی که میخوام قدم تاثیر گذاری بردارم . 
دور شدن از یه منبع انرژی به عظمت خدای خودم ظلم در حق خودمه اینو میدونم و میخوام اصلاحش کنم میدونم که سخته ولی باید تلاشمو بکنم و برای بهتر کردن اوضا تلاش کنم . بدون برنامه ریزی از این به بعد فقط دست و پا زدن الکیه و پیر شدن و گذر زمان مثل برق و باد . میخوام هرجا که هستم سعی کنم حالم خوب باشه و حال بقیه رو خوب کنم و اگه خواستم اونجا رو ترک کنم یه خاطره خوب باشم برای خودم و برای بقیه. میخوام یکی دو ماه با خدا معامله کنم ببینم چطوره کار سختیه ولی ادامه دادنش برام مهمه باید دووم بیارم و خودمو اثبات کنم به خودم و خدای خودم.

۰ نظر ۰۷ آبان ۰۳ ، ۰۰:۰۴
بید مجنون

ترس عامل بقای آدمه فکر کن مثلا یه ادم از یه خرس گریزلی نمیترسید و میگفت نه من باهاش مبارزه میکنم با دست خالی چون شجاعم و قوی خرسه هم میگرفت قشنگ پارش میکرد و به احتمال زیاد نسلش منقرض میشد ولی خوب بر اساس یه اصل عقلانی از این کار انسان عقلمند دوری میکنه ولی فکر کن برسه به یه جایی که درگیری با نه حالا یه خرس گریزلی ولی یه موقعیت خطرناک پیش بیاد که قضیه مرگ و زندگیه یا بحث عزت و ذلته اینجا ترسیدن نیست اسمش من اسمشو میزارم بزدلی نتیجه مهم نیست مهم اینه این رویارویی بایددد اتفاق بیوفته ولی نه با بی عقلی و نترسیدن بلکه با فکر و حوصله باید این اتفاق بیوفته و رویا رویی انجام بشه اینجاست که تو شجاعی اینجاست که جنگیدن مقدسه

 

یادمه بچه که بودم یه تصادف وحشتناک دیدم از نزدیک و به قول باکلاسای امروزی یه ترومایی شکل گرفت در من که از رانندگی میترسیدم همیشه . تو فکر کن تو خانواده من یه تعداد زیادی راننده سنگین هستن اعم از برادرا و پدرم که از سن خیلی کم مثلا ابتدایی میشستن پشت ماشین ولی من نه و این همیشه یه نقص بوده برام  مثلا برای منی که ۱۹ سالگی رفتم برای گواهینامه اونم به زور ترشیده محسوب میشدم برای این کار و این کار برام عذاب آور بود خیلی زیادم میترسدم ازش ولی تمام سعیم این بود بزدل نباشم کم نیارم و انجامش بدم . هنوز هم تو رانندگی خوب نیستم ولی به خودم افتخار میکنم که بزدل نیستم .

 

به امید خدایی که حامی و پشتیبانته حتی وقتی خودت به خودت حواست نیست ازش میخوام مراقبمون باشه مثل همیشه 

۰ نظر ۰۱ آبان ۰۳ ، ۲۳:۰۷
بید مجنون

فکر میکنم افتادم توی تله یکی از مهم ترین بحران های زندگی هر فردی ، بحران شروع کار . حالم زیاد خوب نیست مدیریت انرژی ندارم و خیلی جاها دارم زور الکی میزنم و نمیتونم فکرم رو متمرکز کنم روی کارایی که باید بکنم مثل ادیت . به قول شهید شاهرخ ضرغام میگه به خودت دروغ نگو تا آدم بشی . ولی من این روزا مثل چی دارم خودمو گول میزنم و دروغ میگم با اینکه روزای سختیه برام ولی خوب واقعا دارم ننه من غریبم بازی در میارم درسته سخته ولی با این کارا چی میشه تهش هیچکس به دادت نمیرسه هیچ معجزه ای قرار نیست اتفاق بیوفته خودتی و خودت این تویی که باید با شرایط بسازی که اگه نسازی اون تورو همینطور پیش میبره و هر روزی که این شرایط ادامه پیدا کنه پاشدن و جنگیدن سخت تر میشه درست مثل وقتایی که دارم فوتسال بازی میکنم اگه چند ماهی ازش دور باشم وقتی دوباره برم بازی کنم نفسم بالا نمیاد و درد و رنج گرفتگی عضلانیم برای روزای بعدش بیشتر میشه . میدونم سخته اینکه بخوای کنار مدرسه رفتن و تدریس شروع کنی یه کار دیگه هم یاد بگیری و تمرکز داشته باشی ولی خوب هیچ کس نمیخواد به تو این کارو تحمیل کنه ، خودت خواستی شروعش کنی حالا وسط راه به مشکل خوردی درسته میتونی بشینی به همینی که داری قانع باشی یا کل عمرت رو به انتظار روزای بهتر بگذرونی و خودت رو بخوری که وای شرایط فلان نیست انرژیم فلان نیست که چییییی ته همه این حرفا کجاست اصلا مگه ته داره از اینجا شروع میشه میرسه به اینکه گند بزنن تو این مملکت تو این زندگی تو این کار اصلا ما بدبختیم فکر نمیکنم این روند ته داشته باشه .
منتظر کی هستی منتظر چی هستی اصلا منتظر هرکی و هرچیزی که باشی زمان هیچ وقت منتظر تو نخواهد موند صبرر و انتظار مهم ترین هدیه ای هست که هر آدم میتونه به کسی یا چیزی بدتش چون با ارزش ترین دارایی ماست . خوب الان فکر کن این صبرو انتظار برای روزای بهتر رو داری به چی هدیه میدی ؟؟ برای روزای بهتری که مثل معجزه قراره بیان ؟؟ جدی میفرمایید شما همون کسی بودی که میگفتی روزای خوب ساخته میشن ؟؟ چی شد پ ؟ بچه پرو بودن تعطیل ها ؟ این تازه شروع وارد شدن به زندگی واقعیه یه کار واقعی تو بازار کار واقعی با یه حقوق ناچیز و کار سخت همینه خیلیا همینطوری دارن زندگی میکنن و دارن میجنگن دیگه تموم شد دوران دانشجویی اینجا دیگه زندگی واقعیه و این چالش های الان یکی از هزاران چالشیه که سر راهت قرار میگرن اقای گرمابی بخوای برای هر کدوم اینطوری بهم بریزی و بخوای صبر کنی و حالت بد باشه برای مدت زیاد بیشتر عمرت به فنا میره سر صبر الکی برای هیچ برای پوچ همین برنامه نداشتن تورو میکشونه جاهایی که فکرشم نمیکنی . فکر کن اگه بخوای بری تو حوزه های جدید فرد جدید رو وارد زندگیت کنی چالش های جدید رو تجربه کنی میخوای اینطوری با سختیاش برخورد کنی آقای گرمابی ؟ زرررررررررررششششششششششک من از بیرون به همچین آدمی نمیتونم تکیه کنم من نمیخوام انقدر سست باشم که بخوام چندییین روز هیچ کاری نکنم به امید روزای بهتر . حالم داره بهم میخوره از این بی برنامگی .آدمای فوق العاده کارای فوق العاده هیچ وقت کنج اتاق نمیان سراغ کسی که از همه چی سر خورده شده و چشمشو دوخته به سقف و داره برای اینکه روزشو شب کنه وقتشو میگذرونه بدون هیچ برنامه ریزی و هدفی . باید به خودم بیام . یه رینگ مبارزه رو تصور کن دوست دارم یه مربی داشتم میومد میزد تو گوشم صاف تو چشام نگاه میکرد و داد میزد به خوددددددددت بیاااا به خودددددت بیااااااا لعنتی تو تا اینجا نیومدی اینطوری بجنگی مثل اسکلا نباش شرایط همینیه که هست میخوای بهترش کنی باید این مبارزه رو تموم کنی برد و باخت مهم نیست مهم اینه تهش بگی جنگیدم جنگیدم برای حال خوب برای اینکه حداقل اگه دهتا خوردم یکی بزنم برای اینکه دوتا نکته یاد بگیرم برای اینکه اول به خودم و بعد به بقیه نشون بدم من میجنگم بیرون واستادن و قضاوت کردن و داد زدن و نا امید شدن خیلیییی آسونه . ولی من هیچ وقت اینو نمیخوام باید به خودم بیام نمیزارم شرایط به من غلبه کنه اینو باید به خود آیندم قول بدم که اگه عمری باقی بود و برگشت این متن رو خوند یادش باشه که جا نزد  و این روزا رو تلاش کرد سازنه باشه . قدیما یه فیلم میدیدم از پرواز جوجه یه پرنده که یادم نیست چی بود اسمش جوجه میومد لب لونه و دیگه هیچ حامی نداشت و مجبور بود پرواز کنه صبر اون حس اولین بار همیشه سخته پریدن از لونه ای که همیشه حامی داشتی سخته ولی لذت پرواز..................

به امید خدایی که حواسش بهم هست حتی توی این روزا و میدونم همه سختیامو میبینه

۰ نظر ۲۲ مهر ۰۳ ، ۲۰:۳۹
بید مجنون

شده بعضی وقتا دلت خالی بشه یهو ؟؟ فرق نداره توی شلوغیی باشی ولی فکر کنی تنهای تنهای تنهایی ؟؟؟ نمیدونم کجام دارم چیکار میکنم حس میکنم درون خودم وسط یه جنگل وحشیم که هر روز دارم برای بقا میجنگم هیچکس نیست کمکم کنه میدونی اصن حس میکنم سردمه اونقدری که اگه برم وسط یه یه کوره آجر پزی هم گرم نمیشم .کلی داد تو سینمه کلی بغض تو گلوم کلی سوال تو سرم کلی ترس تو وجودم . 
بعضی وقتا بعضی حرفا دردش تا مغز و استخونت میره دقیقا همونجایی که دهنت صاف میشه اونجا دوست دارم خواننده باشم بنویسم خودمم بخونم سیاه تر از تنگی نفس شایع بخوام دغدغه هایی که هیچ وقت به هیچکی نگفتم رو داد بزنم ولی همیشه تو مرز این جنون کم اووردن میگم کدوم سخت تره اینکه بخوام داد بزنم دردمو تا همه بفهمن حالم بده یا بخندم و به آینده امید داشته باشم تو اوج نا امیدیم سعی کنم امیدو از کسی نگیرم قطعا دومی سخت ترین بوده و به خودم افتخار میکنم که همیشه رو گزینه دوم بودم قول میدم کم نیارم میدونم امسال تا آخر سال یکی از سخت ترین روزای زندگیمه هر روز این ماه داشتم برای خندیدن میجنگیدم دوست داشتم صبر کنم و حرف نزنم چندباری گند زدم خیلی بد هم گند زدم ولی بیشتر باید این سکوت رو حفظ کنم نمیخوام دل کسی رو بشکنم خدا تا اینجا به صبرم بیشتر حواسش بوده تا به خشمم ولی دوست داشتم یه جایی بود داد بزنم بهش بگم چیا تو دلمه چیا تو سرمه چیا رو دیدم چیا رو تو دلم نگه داشتم خدا دید همه این روزا رو یعنی باید این چیزا پیش میومد ؟؟ به درک تهش چی میشه همه این فشارا رو یا باید قلب و سرم تحمل کنه یا باید گنجایشش بیشتر بشه یا بترکه که ترجیحم به اوله این روزا ه میگذرن

۰ نظر ۲۰ مهر ۰۳ ، ۲۳:۲۸
بید مجنون

امروز دلم گرفت سر صبحی .

خدا بخواد میده ولی یجوری  تهش رو بهت نشون میده بگه یادت باشه از کجا اومدی یعنی اگه اینطوری نباشه من تهش یاغی گری میکنم ، نمیدونم من شاید اینطوری فکر میکنم یا شاید میخواد غرورمو بشکنه اوکی هرچیه شکر  . یکم روزای سختی دارم میگذرونم رفت و آمدم به مدرسه زیاد رو روال نیست 

۰ نظر ۱۷ مهر ۰۳ ، ۰۸:۰۵
بید مجنون

تقریبا یکی از پایه های اصلی دنیای امروز سرعته ، سرعت تو همه چیز فکرشو بکن ما نسبت به قبل چقدر سریع میتونیم مسافت های طولانی رو طی کنیم چقدر سریع میتونیم اطلاعات بدست بیاریم چقدر سریع میتونیم با کسایی که خیلی از ما دورن ارتباط برقرار کنیم و... توی دنیای امروز یه چیزی به اسم صبر گم شده اصلا صبر دیگه خیلی جاها ارزشی نداره ملموس ترینش قبلا اگه میرفتی خواستگاری ازت خونه نمیخواستن ماشین نمیخواستن کلی وسیله نمیخواستن میدیدن داری کار میکنی میگفتن عه خوب صبر میکنیم یواش یواش تهیه میکنه ولی الان خیلی کم هستن که صبر همچین کاری رو داشتن باشن چرا ؟ چون هستن کسایی سریع بودن و به این چیزا رسیدن حالا میخواد هر طوری میخواد باشه مهم اینه که سریع تر از نفر قبلی بوده پس افراد سریع تر ارجهیت دارن به بقیه . این قضیه نمیخوام بگم کاملا بده بلکه خیلی هم میتونه خوب باشه ولی یکم فکر کن پس صبر و تمرکز کردن رو یه کتاب خوب چی میشه ؟ لذت ساختن و یاد گرفتن یه کار جدید چی میشه ؟ اینکه همش بخوای بدوی تا سریع باشی تا عقب نمونی داره عمرت رو ازت میگیره خیلی سریع من دوست دارم بعضی وقتا بشینم یه گوشه بدون فکر کردن به هیچی غرق یه موزیک خوب بشم غرق یه رمان طولانی بشم . 

شاید یه عذاب وجدانی که به زندگی همه وارد شده اینه که کندن. فکر تقریبا همه پسرا از اینکه سریع نتونستن خونه داشته باشن ماشین داشته باشن و کلی چیزای دیگه  داره همش میکوبه تو سرشون که بابا تو کندی تو یه چیزیت کمه جامعه بهت القا میکنه که بی عرضه هستی چون نتونستی سریع باشی به جایی میرسونتت که خجالت بکشی از خودت از اینکه بخوای عاشق بشی از اینکه بخوای بشینی یه گوشه و بخوای کتاب بخونی از اینکه بخوای یه متن بنویسی از اینکه بخوای یه هنر مثل ساز زدن یادبگیری یه صداس تو مغزت که همه اینا رو میکشه توت عقبی عقبی عقبی عقبی عقبی عقبی دیره دیره دیره عجله کن عجله کن عجله کن عجله کن شاید دیگه لول آخر همه اینا این باشه که فکر کنی نه نمیشه کاری کرد چون هرکار میکنی عقبی عههههههههههه بابا تف تو همه چیز تو همه قانونا تو همه فکرا عقب از چی از کی کجا گور بابای زمان همیشه دوست دارم یه جایی باشه خلع هیچ فکری نباشه و من اونجا بتونم تمرکز کنم شاید برای همینه شبو دوست دارم کتاب خوندن رو دوست دارم موزیک گوش دادن رو دوست دارم یادگرفتن یه کار جدید رو دوست دارم امتحان کردن چیزای تازه کی به کیه اصلا . البته این به معنای این نیست که همه چیو دایورت کنی یه آدم با دیسیپلین یا برنامه ریزی میخواد که این تو زندگی من به فنا رفته این افتضاحه بیشترین مشکل من همینه . فقط دوست دارم بتونم یکم به زندگیم نظم بدم و مثل آدم زندگی کنم نه مثل خیلیای دیگه تو جامعه الان که هر کثافت کاری میکنن تا برای یه لحظه از این رقابت سرعت و فکر عقب موندنشون دور باشن .

مگه نه اینکه خدا قراره روزی منو بده مگه نگفته من بنده هامو دوست دارم مگه نه اینکه هر تلخی پایدار نیست و هر شیرینی هم همچنین مگه نه اینکه این دنیا همش یه سفر صبره پس من دنبال چیزیم که خودش میخواد بکشونتم نمیگم میشینم ولی خستم از اینکه فکر کنم عقبم و هرکسی که بخواد بهم القا کنه که عقبم من دارم تلاشمو میکنم فقط باید یکم به زندگیم نظم بدم ولی نمیدونم چرا هرکار میکنم نمیشه چرا همیشه یه جای کار میلنگه گیجم گیج خیلی گیج 

۱ نظر ۱۳ مهر ۰۳ ، ۲۲:۵۳
بید مجنون

اگه میتونستم همین الان از آموزش و پرورش بیام بیرون میومدم اینو خیلی وقته بهش رسیدم . نه اینکه کارمو دوست نداشته باشم کارم خیلی خوبه ولی از این سیستم مریض و مریض ساز خوشم نمیاد اصلا نمیتونم هضمش کنم دوست دارم آزاد باشم حتی اگه تو این کارم دوست ندارم فکر کنم به زور اونجام . ولی با اینهمه بچه های خیلی خوبی داشتم تو مدرسه ابتدایی درسته برنامم پنج روزه بسته شده ولی بچه ها خیلی بچه های خوبین . یکم خستگیام زیاده و کفری شدم تو این دو روز که اونم از دست خودم بوده بیشتر چون واقعا دست خالی رفتم و کار و بازی خاصی نداشتم که بهشون بدم و این بده براشون . میخوام واقعا دوستشون داشته باشم و جدا از همه بی مهری ها  و قدر ندونستن هایی که به معلما میشه میخوام عاشق شاگردام باشم و برای این عشق زحمت بکشم نه این سیستم افتضاح . خدا بزرگه 

 

۱ نظر ۰۲ مهر ۰۳ ، ۱۶:۲۳
بید مجنون

عزت و ذلت تو دانی ای خدای مهربانی

ترسم از هرچیز باشد خوب دانم بیش از آنی

 

فکر کن تیکه کلام من خدا بزرگه باشه ولی خودم تو شرایط واقعی ازش استفاده نکنم . بترسم از اینکه من میخوام پیش کسی عزیز بشم یا ذلیل بابا یکی نیست بکوبه با پتک تو سرم که تو باید حرف درست رو بزنی ، کار درست رو انجام بدی تو شرایطی که داناییش رو داری و با گفتمان قضیه رو حل کنی بعد از اون وظیفه تو نیست که بقیه کار درست رو میکنن یا نه تو کارتو انجام دادی عزتت دست خودش ذلتت هم دسته خودشه . چه بسیار افرادی که به یک آن از منفوریت به محبوبیت میرسن یا بالعکس

 

امیدوارم خدا ببخشتم یا بهتره بگم ببخشتمون وقتی یادمون میره که خدا بزرگ تر از هر قدرت و اراده‌ایه . میدونی الان من یادم نرفته ولی از خدا میخوام بهم ایمان و اعتماد تو همه شرایط رو بهم بده

 

به امید خدایی که حواسش بهت هست حتی وقتایی که خودت به خودت حواست نیست!!

۰ نظر ۲۳ شهریور ۰۳ ، ۰۳:۰۲
بید مجنون