بید مجنون

رقصان چون شاخه های بید در باد

بید مجنون

رقصان چون شاخه های بید در باد

بید مجنون
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۳ مطلب با موضوع «نامه ای به آینده» ثبت شده است

چندین سال پیش موهامو خیلی بلند گذاشته بودم خیلم دوسشون داشتم و حالا نه زیاد چون آدم شلخته ای هستم ولی بهشون میرسیدم و یجورایی حس وابستگی داشتم بهشون یبار این حس وابستگیه خیلی رو مخم بود رفتم با ماشین از ته موهامو زدم ، خیلی بعدش پشیمون و اذیت شدم ولی بعد از اون چندین بار این کارو تکرار کردم حتی یبار با ماشین که زدم بعدش تیغ کردم صاف صاف ولی دیگه اون حس پشیمونی و اذیت شدنه نبود برام و حتی همین الان هم میتونم اینکارو بکنم ولی خوب یکم بخواط جایگاه معلمی رعایت میکنم . 

دیگه یادم میاد اولین باری که گوشی خریدم کلاس نهم یه گوشی سامسونگ جی 5 بود خیلی اون زمان شاخ بود و خیلی هم دوسش داشتم و خیلم بهش وابسته بودم یبار به بهونه درس گوشیه رو دادم برای داداشم باشه این یکی حتی از مو هم بدتر بود چون خیلی گوشی دوست داشتم . ولی بعدش که باز گوشی خریدم کلاس دهم اونم دادم به داداش دیگم ولی دیگه مثل اولیه برام مهم نبود که گوشی ندارم . 

خلاصه بگم از این حس وابستگیه حالا چه به وسیله باشه یا چیز دیگه فراریم و خوب تا اینجای کار خیلی جاها تونستم از وابستگیه فرار کنم و بعضی جاها هم نه و به شکل اعتیاد ادامه داشته ولی خوب با همونا هم همیشه در جنگ بودم . به نظر من وابستگی چیز خیلی مخربیه ولی خوب بعضی وقتا آدم وابسته میشه که اگه بتونه خودشو ازش دور کنه حالا به هر زحمت و جون کندنی بعدش به یه آزادی میرسه که برای من به شخصه خیلی لذت بخشه.

البته بگم که من دیگه بعضی جاها خیلی شورشو در اووردم و به بیشعوری تبدیل شده که این عیب رو تو خودم میپذیرم مثلا تو یه ماهی که مشهد بودم ترم قبل یادم اومد نزدیک ده روزه به مادرم زنگ نزدم و خوب این از اونور بوم افتادنه شاید دیگه بعضی وقتا به بی احساس بودن برسه این خوب نیست . هرچیزی در حد تعادلش خوبه.

به هر حال من از وابستگی فراریم و تو این چند سال شاید یکی از خوبیایی که داشتم همین بوده که تونستم ازش فرار کنم و به کمتر چیزی وابسته باشم و حتی اون بعضی چیزای دیگه هم دارم تلاش میکنم که بهشون وابسته نباشم و خیلی موفق هم بودم شکر خدا راضیم تو این مورد از خودم.

 

خوب بریم سر حس و حال این روزا

امروز با استاد ناصر محمد رحیمی رفتیم تو مدرسه استعداد های درخشان شهید هاشمی نژاد 2 توی مصلا برای مقاله ای که قراره با هم گروهی ارائه بدیم یسری تست از بچه ها گرفتیم . روز سختی بود من جمعه خونه بودم و برای اینکه ساعت 8 مدرسه باشم تو مشهد ساعت 4 صبح راه افتادم و تو مدرسه هم خیلی خسته شدیم ولی خوب تجربه ارزنده ای بود برام. استاد محمد رحیمی هم آدم با علم و با حالیه انشالله بتونم ازش چیزایی که میخوام و یا نمیخوامو یاد بگیرم و به دردم بخوره در حال و آینده.

یکم روزای سختی دارم میگذرونم از یه پروژه کلیپ سازی کشوری هم داشتم این مدت برای روز معلم که به اهدافی که من میخواستم نرسید و شکست خورد بنا به هر دلیلی که من برای اینکه راحت تر باشم گردن میگیرم دلایلشو. از اونورم ماشین سنگین چپ کرده که خوب شکر خدا همه سالم بودن و فقط ضرر مالی داشت برامون . به هر حال این روزا هم میگذره.

بگذریم ولی من پرو تر از این حرفام که کنار بکشم از کارم ادامش میدم .

نمینویسم اینجا چون این روزا مثل قدیم تو برگه مینویسم بیشتر بخواطر اینکه یه مدت حس کردم روند وبلاگ از اون روندی که اول برای خودم مشخص کردم بودم فاصله گرفته و هدفش و مخاطبش داره یه راه دیگه رو میره که این مورد آزارم میده . ولی به هر اینجا فقط برای حال دل خودمه هر وقت دوست داشته باشم مینویسم. 

 

به امید خدایی که هوامونو داره حتی وقتی خودمون هوای خودمونو نداریم.heart

۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۰:۰۰
بید مجنون

من معمولا صبح زود پانمیشم زیاد میشه که صبح زود بخوابم ( یعنی شبش کلا نخوابم ) ولی در 99 درصد مواقع زندگیم صبح زود از خواب پا نشدم ولی امروز شاید جز اون یک درصد باشه که صبح زود بیدار شدم . روندی که امروز شروع کردم اگه پایدار باشه یکی از پایه های مهم زندگیم میشه . که البته تو زندگی خوابگاهی قطعا سخته بخوای همچین روندی رو ادامه بدی و سحر خیز باشی چون حالت عادی خوابیدن تو خوابگاه تو بهترین حالت تو این شبای بلند میشه ساعت یک و نیم تا دو که من البته اکثر مواقع نزدیک صبح میخوابیدم یعنی یه تنظیم خواب افتضاح که قاعدتا به هیچ چیزی نمیرسی و در طول روز همش خواب آلودی و بازدهیتم به شدت میاد پایین . خود کرده را تدبیر نیست ضربه این نوع خوابیدن و زندگی کردن رو این ترم خواهم خورد و خوب که باید اشتباه خودمو و عواقبشو بپذیرم و اگه اصلاحش نکنم حتی به سختی خوب پس حماقت خودمه و این حماقت میتونه به قیمت از دست دادن خیلی از آرزوها و اهدافم باشه . 

البته کم لطفی نکنم راجب شب و عشق و حالی که بهم میده ولی خوب میشه از این لذت درست استفاده کرد نه اینکه تا صبح بیدار موند . عقل سلیم میگه بدون چیو فدای چی میکنی با همه خوبیاش برام واقعا نمی ارزه این شب بیداریا . میشه کنترل شده ازش لذت برد ولی برای من یکی این دیگه از دست در رفته . و با تلاش خیلی زیاد خودم و به لطف خدا و کمک یکی از دوستان انشالله اصلاح بشه .

 

آخرین روزهای دوره ماساژه و کم کم دارم بهش علاقه مند میشم یه طورایی . این نوشتنه هم داره مثل اعتیاد میشه برام smiley که البته دوسش دارم 

 

به امید خدایی که حواسش بهم هست حتی وقتی خودم به خودم حواسم نیست.

۰ نظر ۲۲ دی ۰۱ ، ۰۶:۳۸
بید مجنون

آدما تو زندگیشون ترس دارن و بودنشم واقعا نیازه و همین باعث شده نسل بشر منقرض نشه و این ترسا بوده که باعث شده خیلی محتاط تر باشه و جونش خیلی از جاها حفظ بشه کلا یه چیز ذاتیه که درون همه هست به نظرم ولی خوب فک میکنم تو من خیلی این موضوع ریشه دوونده تو بعضی موارد که تا یه جاییش اوکیه ولی بعد از یه جایی نه . مثلا چندتا چیز بوده که میترسیدم ازش همیشه اینکه تو تصادف بمیرم ، اینکه غرق بشم بمیرم ، اینکه آتیش بگیرم . این چندتا ترس همیشه باهام بوده و تا یه جاهایی کمکم کرده مثلا تو رد شدن از خیابون خیلی حواسم هست ولی خوب همون ترس اولیم یعنی مردن تو تصادف اونجایی گندش در اومد که فهمیدم از رانندگی میترسم و سمت ماشین نمیرفتم تا جایی که مجبور نشدم فکر کن داداشم تو 12 یا 13 سالگی ماشین دوست داشت و سوار میشد و من تا 19 سالگی سمت ماشین سوار شدن نمیرفتم و بعد از اون خودم رو مجبور کردم که برم و رانندگی یاد بگیرم و گواهینامه رو بگیرم اونم با هزاران مکافات و بدبختی ولی خوب ادامه دادم و گرفتمش این موضوع برای منی که تو یه خانواده بزرگ شدم که همه عشق ماشینن و راننده سنگین کم نداریم تو خانوادمون یه موضوع خجالت آور بود همیشه ولی خوب نه در حد عالی فعلاااااا ولی خوب در حد معقول که بگم آره یاد دارم گلیم خودمو از آب بکشم بیرون تو این زمینه ولی خوب قطعا مجبورم بهترش کنم چون یه نیاز اساسی تو زندگیمه و خوب فعلا ماشین ندارم که بتونم خودمو ارتقا بدم ولی اگه خدا بخواد و ماشین دار بشم بهتر و بهتر میکنم خودمو انشالله . 

ترس دومی که ازش اسم بردم ترس از غرق شدن بود نمیدونم چرا ولی یکی از بزرگترین ترسام مردن تو آب و خفه شدن بود نمیدونم چرا دارمش ولی خیلی بهش فکر میکردم که اگه یه روزه بخوام بمیرم اصلا دوست ندارم اینجوری بمیرم . از قضا خدا زندگیمو یه جوری چیده قربونش برم این ترم یعنی ترم چهار تربیت بدنی شنا داشته باشم و مجبور باشم با این ترسم رو به رو بشم و دقیقا همون مکافاتی که برای یاد گرفتن رانندگی داشتم رو دارم اینجا هم میکشم و اصلا از خودم راضی نیستم و بدیش هم اینه که فردا نه پس فردا امتحانشه چه میشه کرد باید برای مواجه شدن باهاش و حل کردن این موضوع خودمو به خودم و به خدایی که منو گذاشته تو این راه اثبات کنم میرم دنبالش حتی اگه این ترم بیوفتم که خیلی احتمال قوی ای داره ولی خوب ازش دست نمیکشم و میرم دنبالش مهم نیست چقدر میخوام شکست بخورم تو این مسیر و میخوام هزینه بدم سرش که این هزینه هم میخواد پول باشه یا وقتم یا حتی خندیده شدن بهم باشه باییید کنار بیام باهاش میدونی چرا؟ اگه نمیدونستم که ازش میترسم و میگفتم اصلا توش استعداد ندارم مشکلی نبود ولی فک کن الان که این مطلب رو مینویسم و چندسال دیگه اگه عمری باقی باشه و من هنوز شنا یاد نداشته باشم و بخونمش راجب خودم و راهی که اومدم چه فکری میکنم اینکه یه آدم ترسو باقی موندم و ازش فرار کردم یا موندم و ساختمش . پس از افتادن تو درس شنا باکی نیست  من ادامه میدم به قول گفتنی 

(( به سواره و پیاده تو اگر دمی نبودی         بخز از میان طوفان به تنی پر از کبودی ))

که منظور اینه اگه سواره نبودی و حتی پای رفتن هم نداشتی توی طوفان و باد مخالف و با تن کبود بخز و کنار نکش. امیدوارم اگه چند سال دیگه که این متنو میخونم به حرف خودم عمل کرده باشم حداقل تو این زمینه و فکر کن اونروز نشسته باشم و این متنو بخونم و شنام خوب باشه چه اعتماد به نفسی بهم میده انشالله خدا بزرگه و هدفش از اینکه منو تو این راه قرار داده هم اون موقع بیشتر و بهتر برام مشخص شده باشه در هر حال بازم شکرش میکنم مث همیشه .

امشب شهادت حضرت فاطمه (سلام الله علیها) هستش و من بازم خونه نیستم . تو گرماب همه ساله شهادت حضرت فاطمه صبح صبحونه حلیم میدن و من هم تا جایی که تونستم میرفتم و به پخت حلیم در حد توانم کمک میکردم ولی خوب امسال متاسفانه نمیشه و خیلی افسوس داره برام چون حال و هوای اونجا رو سر دیگ با هیچی عوض نمیکنم اونم دیگ برای مهمونای حضرت فاطمه امسال که نشد ولی انشالله بعدا ها جبران کنم و توفیقشو داشته باشم . فردا عوضش میرم حرم با دوستان و انشالله قبول باشه .

 

به امید خدایی که همیشه حواسش بهمون هست حتی وقتایی که خودمون به خودمون هواسمون نیست.heart

 

۲ نظر ۰۶ دی ۰۱ ، ۰۴:۰۶
بید مجنون