به اولین بارهات فکر کن ! مثلا من دار فکر میکنم به ...
اولین باری رفتم مدرسه چه کلاس اول یا دبیرستان که برای اولین بار رفتم داخل کلاس و بین بچه های جدید .
اولین باری که رفتم سر صف قرآن بخونم تو مدرسه و از استرس صدام میلرزید و با نفس عمیق میتونستم نفس بگیرم.
اولین باری که رفتم جلو بقیه به عنوان مجری مراسم مدرسه متن بخونم یا تو مسابقات کنفرانسی نهج البلاغه شرکت کردم اووو پسر چه افتضاحایی بودن سر صف که جلو مدیرمون متنو از استرس اشتباه خوندم و توی مسابقه هم بخواطر استرس با اینکه مسلط بودم نتونستم تموم کنم و زدم بیرون از سر جلسه و گفتم دیگه نمیتونم ادامه بدم.
اولین باری که توی کلاس مجازی دانشگاه یا کلاس حضوری ارائه داشتم حتی وقتی مجازی بود نمیدونم چرا اونقدر استرس داشتم و صدام میلرزید .
اولین باری که میخواستم توی یه امتحان تقلب کنم یادم نمیاد ولی احتمالا تا وقتی که میخواستم یه کلمه رو بنویسم قلبم میومد کف پام ولی یادم نمیره یه بار خیلی ریلکس از آخر کلاس اومدم از اول کلاس تقلب رو مثل آب خوردن گرفتم از دوستم اونم جلو سخت گیر ترین معلم ریاضی و هیچ کس فکرشم نمیکردم انقدر من پرو شده باشم و اونم چون با اعتماد به نفس کامل این کارو کردم فکر کرد پاک کنی چیزیه
اولین باری که تو یه مسابقه تو سالن داشتم فوتسال بازی میکردم یا رفته بودیم سالن تو نیشابور و بقیه رو بازی شرط بندی کرده بودن .
اولین باری که میخواستم برم کارورزی تو مدرسه بین همه بچه ها و جلو معلم راهنمایی که همون اول جیم زد و منو با یه دنیا استرس و نمیدونم چیکار کردن ول کرد وسط کار
اولین روزی که به عنوان یه معلم کارم شروع شد و چون ماشین نداشتیم من با متور عبوری رفتم مدرسه و استرس داشتم.
اولین باری که نشستم سر کنکور.
اولین باری که تو یه جلسه شرکت کردم و بین کلی آدم سرشناس خودمو مجبور کردم حرف بزنم .
اولین بار و اولین اجرا جلو قاضی توی مسابقات موت کورت تهران.
اولین باری که پشت فرمون دوچرخه ، موتور و مخصوصا ماشین با اون فوبیای همیشگیم نشستم.
شت پسررررررررر چرا بهش فکر نکرده بودم . چطور اون کوه استرس که وسط یه مسابقه مثلا پاهامو سست کرده بود یا پشت در یه اتاق برای حرف زدن نگهم داشته بود رو یادم رفته بود فشارایی که بخواطرش شبا نتونستم بخوابم یا انقدر برام شرم اور بود که بخواطرش خود خوری کردم . مثلا بعد اون مسابقه کنفرانسی نهج البلاغه دیگه فکر نمیکردم بتونم جلو جمع صحبت کنم ولی دوباره خودمو انداختم جلو و میخواستم سر صف بین همه متن بخونم و بازمممم گند زدم ولی یه بار تو جشن روز معلم یادمه معلمم گفت کی بلده یه آواز یا ترانه بخونه و من که از گندای قبلی میترسیدم برم بالا یکی از دوستان از اون پشت با لقد هلم داد جلو و یهو پرت شدم وسط و گفت تا اینجا اومدی بخون اولش از استرس برگام ریخت گفتم چی بخونم ولی یهو آهویی دارم خوشگله رو خوندم و مجلس ترکید یادش بخیر چقدر خندیدیم همه وای حتی فکر اون لحظه که مجلسو دست گرفتم هم خنده داره و اعتماد به نفسی که بعدش داشتم هم برام لذت بخش ولی واستا ببینم اگه اون لقد منو نمینداخت وسط من اگه پرو نبودم و با استرس ادامه نمیدادم چی میشد؟؟
فکر کن روز اول کاری چقدر با همین الان که چند ماه رد شده فرق کردم و مسلط تر هستم و اینکه فکر کن چند ماه دیگه و یا چند سال دیگه قراره چقدر فرق کنم . میدونی با بالا رفتن سن آدم از شروع چیزای جدید میترسه از اون استرس که به دلایل مختلفه میترسه ولی خوب کی میدونه چقدر زندس و این استرس مانع چه کارای بزرگی میتونه بشه ها؟؟؟
به نظرت منی که اون روز مسابقه نهج البلاغه رو یادم نبود بقیه منو یادشون که کی بودم و چیکار کردم ؟ کی بهت اهمیت میده هیچ کس بعدش نمیپرسه اگه من برم مثلا میگم توی یه جمع بزرگ و مهم سخنرانی کنم که قبلا توی مسابقه نهج البلاغه تو نبودی که گند زدی و بقیه بهت خندیدن ؟؟ چی به چیه کی به کیه ها ؟؟ سعی میکنم این متن رو هر چند وقت بیام بخونم خودم .
به امید خدایی که همه روزاتو یادشه و قدرت بهتر شدن رو بهت داده فقط کافیه کم نیاری و با استرس و ترس و هر کوفت دیگه ای که میخوای اسمشو بزاری ادامش بدی حتی اگه شکست مفتضحانه ای خوردی به نظرم اگه شکست مفتضحانه بخوری اتفاقا بهتره چون مجبوری برگردی و جمعش کنی . پس با ترس یا استرس یا هر چیز دیگه ای که فکرشو میکنی انجامش بده چون در غیر این صورت یه بزدلی