بید مجنون

رقصان چون شاخه های بید در باد

بید مجنون

رقصان چون شاخه های بید در باد

بید مجنون
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۱ مطلب با موضوع «حرفام» ثبت شده است

به اولین بارهات فکر کن ! مثلا من دار فکر میکنم به ...
اولین باری رفتم مدرسه چه کلاس اول یا دبیرستان که برای اولین بار رفتم داخل کلاس و بین بچه های جدید .
اولین باری که رفتم سر صف قرآن بخونم تو مدرسه و از استرس صدام میلرزید و با نفس عمیق میتونستم نفس بگیرم.

اولین باری که رفتم جلو بقیه به عنوان مجری مراسم مدرسه متن بخونم یا تو مسابقات کنفرانسی نهج البلاغه شرکت کردم اووو پسر چه افتضاحایی بودن سر صف که جلو مدیرمون متنو از استرس اشتباه خوندم و توی مسابقه هم بخواطر استرس با اینکه مسلط بودم نتونستم تموم کنم و زدم بیرون از سر جلسه و گفتم دیگه نمیتونم ادامه بدم.

اولین باری که توی کلاس مجازی دانشگاه یا کلاس حضوری ارائه داشتم حتی وقتی مجازی بود نمیدونم چرا اونقدر استرس داشتم و صدام میلرزید .

اولین باری که میخواستم توی یه امتحان تقلب کنم یادم نمیاد ولی احتمالا تا وقتی که میخواستم یه کلمه رو بنویسم قلبم میومد کف پام ولی یادم نمیره یه بار خیلی ریلکس از آخر کلاس اومدم از اول کلاس تقلب رو مثل آب خوردن گرفتم از دوستم اونم جلو سخت گیر ترین معلم ریاضی و هیچ کس فکرشم نمیکردم انقدر من پرو شده باشم و اونم چون با اعتماد به نفس کامل این کارو کردم فکر کرد پاک کنی چیزیه
اولین باری که تو یه مسابقه تو سالن داشتم فوتسال بازی میکردم یا رفته بودیم سالن تو نیشابور و بقیه رو بازی شرط بندی کرده بودن .

اولین باری که میخواستم برم کارورزی تو مدرسه بین همه بچه ها و جلو معلم راهنمایی که همون اول جیم زد و منو با یه دنیا استرس و نمیدونم چیکار کردن ول کرد وسط کار

اولین روزی که به عنوان یه معلم کارم شروع شد و چون ماشین نداشتیم من با متور عبوری رفتم مدرسه و استرس داشتم.

اولین باری که نشستم سر کنکور.

اولین باری که تو یه جلسه شرکت کردم و بین کلی آدم سرشناس خودمو مجبور کردم حرف بزنم .

اولین بار و اولین اجرا جلو قاضی توی مسابقات موت کورت تهران.

اولین باری که پشت فرمون دوچرخه ، موتور و مخصوصا ماشین با اون فوبیای همیشگیم نشستم.


شت پسررررررررر چرا بهش فکر نکرده بودم . چطور اون کوه استرس که وسط یه مسابقه مثلا پاهامو سست کرده بود یا پشت در یه اتاق برای حرف زدن نگهم داشته بود رو یادم رفته بود  فشارایی که بخواطرش شبا نتونستم بخوابم یا انقدر برام شرم اور بود که بخواطرش خود خوری کردم . مثلا بعد اون مسابقه کنفرانسی نهج البلاغه دیگه فکر نمیکردم بتونم جلو جمع صحبت کنم ولی دوباره خودمو انداختم جلو و میخواستم سر صف بین همه متن بخونم و بازمممم گند زدم ولی یه بار تو جشن روز معلم یادمه معلمم گفت کی بلده یه آواز یا ترانه بخونه و من که از گندای قبلی میترسیدم برم بالا یکی از دوستان از اون پشت با لقد هلم داد جلو و یهو پرت شدم وسط و گفت تا اینجا اومدی بخون اولش از استرس برگام ریخت گفتم چی بخونم ولی یهو آهویی دارم خوشگله رو خوندم و مجلس ترکید یادش بخیر چقدر خندیدیم همه وای حتی فکر اون لحظه که مجلسو دست گرفتم هم خنده داره و اعتماد به نفسی که بعدش داشتم هم برام لذت بخش ولی واستا ببینم اگه اون لقد منو نمینداخت وسط من اگه پرو نبودم و با استرس ادامه نمیدادم چی میشد؟؟

فکر کن روز اول کاری چقدر با همین الان که چند ماه رد شده فرق کردم و مسلط تر هستم و اینکه فکر کن چند ماه دیگه و یا چند سال دیگه قراره چقدر فرق کنم . میدونی با بالا رفتن سن آدم از شروع چیزای جدید میترسه از اون استرس که به دلایل مختلفه میترسه ولی خوب کی میدونه چقدر زندس و این استرس مانع چه کارای بزرگی میتونه بشه ها؟؟؟

به نظرت منی که اون روز مسابقه نهج البلاغه رو یادم نبود بقیه منو یادشون که کی بودم و چیکار کردم ؟ کی بهت اهمیت میده هیچ کس بعدش نمیپرسه اگه من برم مثلا میگم توی یه جمع بزرگ و مهم سخنرانی کنم که قبلا توی مسابقه نهج البلاغه تو نبودی که گند زدی و بقیه بهت خندیدن ؟؟ چی به چیه کی به کیه ها ؟؟ سعی میکنم این متن رو هر چند وقت بیام بخونم خودم . 

 

به امید خدایی که همه روزاتو یادشه و قدرت بهتر شدن رو بهت داده فقط کافیه کم نیاری و با استرس و ترس و هر کوفت دیگه ای که میخوای اسمشو بزاری ادامش بدی حتی اگه شکست مفتضحانه ای خوردی به نظرم اگه شکست مفتضحانه بخوری اتفاقا بهتره چون مجبوری برگردی و جمعش کنی . پس با ترس یا استرس یا هر چیز دیگه ای که فکرشو میکنی انجامش بده چون در غیر این صورت یه بزدلی

۰ نظر ۱۲ دی ۰۳ ، ۰۰:۴۲
بید مجنون

بعضی وقتا بی دلیل شروع به نوشتن میکنم برای خودم تا ببینم چیه به چیه کی به کیه کجام و دارم چیکار میکنم . نمیدونم بقیه هم این مشکل رو دارن  که مثل من که خودشونو گم کنن تو زندگی توی روز تو کارا تو افکار من همشونو تجربه کردم ولی بیشتر تو افکارم غرق میشم و این روزا افکاری که توشون گم میشم بیشتر از جنس منفیه جنس اینکه دارم وقتمو تلف میکنم و دارم از رویام دور میشم و هیچ کاری براش نمیکنم و همش توی بهونه های کارا توی خودمم گمم و نمیدونم زمان چطوری میگذره بعضی وقتا وقتی اینطوری میشم شروع میکنم خودمو صدا زدن نمیدونم قبلا تو وبلاگ گفتم راجبش یا نه ولی شروع میکنم خودمو صدا میزنم که بکشم بیرون از اون حال و هوا و توی لحظه باشم و مثلا با کسی که حرف میزنم باشم یا حواسم به کتابی باشه که میخونم.ولی خیلی بدترش روزایی مثل امروز که هر کار میکنم نمیتونم خودمو پیدا کنم و خوب نمیدونم کی شب شد و الان چطوری رسیدم به اینجا و امروز اصلا طبق برنامم پیش نرفتم نسبت به هدفی که دارم خیلی دورم برای ارشد و روزایی مثل امروز هدر رفتنشون منطقی نیست و آخر شب که میشه وقتی میخوام بخوابم عذاب وجدانش باز نمیزاره بخوابم و بیشتر این چرخه ادامه پیدا میکنه. نمیدونم چی میشه ولی باید خودمو از اون فضا دور کنم و این حس بدو از خودم دور کنم تا برای ادامه دادن جونی داشته باشم و بتونم پیش برم . امروز هوا بارونیه و همین الانم داره بارون میاد و صداش میرسه خیلی لذت بخشه امیدوارم هدیه تولد امسالم یه برف خوشگل باشه توی بهمن ماه بگذریم از موضوع پرت نشم امروز بارونی بود غروبی شال و کلاه کردم با موتور زدم بیرون یه هوایی به کلم بخوره و رفتم بیرون و با هندزفری آهنگ گوش کردم و توی کوچه های گرماب بزرگ موتور سواری کردم  تنهای تنها یه بادی به کلم خورد بعدش نشستم و شعرای قدیمی خودمو خوندم و لذت بردم و یه شعر جدید رو تو نوت گوشیم شروع کردم . البته برای درس زیاد نمیشه گفت درس نخوندم چون زبانم کم کم داره از روی کتاب ذیر زره بین به روز 114 میرسه که خیلی برام ارزشمنده که تونستم این همه روز دووم بیارم و ادامش بدم و خوب سطح زبانم خیلی بهتر شده ولی خوب نظام مند برای کنکور زیاد زبان نخوندم یکمم تست فیزیولوژی زدم و خوب نسبت به اون چیزی که من میخوام خوب نیست زیاد یعنی اصلا خوب نیست و باید بیشتر تلاش کنم نمیدونم چی میشه ولی خوب تای اینجای راهم خدا خیلی کمکم کرده از اینجا به بعد مطمئنم که ولم نمیکنه منم تلاشم رو میکنم دیگه ما بقیش هرچی صلاحه راضیم به رضاش و حتی اگه بد بشه مطمئنم از نقص خودم بوده.
خیلی پراکنده نوشتم قطعا اگه کسی غیر خودم این مطلب رو تا اینجا بخونه به ذهن مشوشم پی میبر اصلا چرا یکی باید این مطلب رو بخونه اگه کسی میخونه و دوست داره میتونه بگه دلیلشو میانگین بازدید وبلاگ من روزانه 10 بازدیده برام جالبه که هدف این 10 بازدید چی میتونه باشه البته که این جا و این نوشته ها رو بیشتر برای دل خودم مینویسم و اینکه مسیری که دارم میرم رو برای خودم کد گزاری کنم با نوشته ها که یادم بمونه چه مسیری رو دارم میرم و الان کجام ولی خوب هدف اون ده تا بازدید هم میتونه جالب باشه
 
به امید خدایی که هوامونو داره حتی وقتی خودمون هوای خودمونو نداریم .

۰ نظر ۰۷ بهمن ۰۲ ، ۲۳:۰۴
بید مجنون

یه موضوع جالبی که بهش پی بردم در خصوص خودم عادی شدن زنگ آلارم گوشی برای بیدار شدن صبحام بود. چی میشه که یه زنگ با اون صدای کریحش برام عادی شده و هیچ واکنشی بهش نشون نمیدم حتی وقتایی که زیادم خسته نیستم . روزای اول که آلارم رو با یه صدا سر راس اون ساعت تنظیم میکنی این طوری نیست حتما برای شما پیش اومده ولی خوب اگه مجبور نباشی پاشی یا بشه پیچوند مثلا کلاسو .  اول که پا میشی بعد از اینکه هنوز مست خوابی تو ذهنت داری توجیه میکنی که بابا این که ضروری نیست بزار بخوابم بعد که پاشدم با انرژی بیشتری ادامه میدم ، بزار بخوابم بابا یه روزه کلاسو میپیچونم میگم بچه ها بگن مریض بود نتونست بیاد سر کلاس بجایی بر نمیخوره که ، بزار بخوابم این همه بقیه بچه ها غیبت میکنن منم روش این استاده سخت گیر نیست درسو بخواطر غیبت حذف نمیکنه و الا ماشالله از این جمله ها رو تو کسری از ثانیه مغزت میگه بهت تا بخوابی آخر سر هم اگه موفق نشه میگه ببین خوب باشه پاشو ولی یکم چشماتو ببند تا  گرم بشه و بعدش پاشو این تیر آخر رو که میزنه اگه بخوابی نود درصد مواقع دیگه رفتی که رفتی تمومه .

داشتم راجب این موضوع فکر میکردم که فهمیدم این مغز چقدر اینجا دوستیش دوستی خاله خرسس چقدر برنامه هامونو سر این توجیه کردناش به باد داده نه فقط تو این موضوع خواب بلکه بقیه موضوعا مثلا اینستا گردی و وقت رو تلف کردن که میاد میگه حالا ده دقیقه اینجا نشستن که به جایی بر نمیخوره ولی یهو میای میبینی کل روزت سر حرفای بیخود و اینستا گردی و از این پیج به اون پیج رفته به باد فنا و همینطور هفته ، ماه ، سال و.... یهو میای به خودت میبینی که شده 30 یا 40 و تو با خودت میگی کی اینطوری شد کی رسیدم اینجا چیکار کردم و چون هیچ کاری نکردی همه اعتماد به نفست به باد فنا میره و همینطوری ادامش میدی تا بمیری.

تازه فقط هم این وقت تلف کردنه یا خواب نیست این دوستی خاله خرسه مغز خیلی خطرناک تر این حرفاس سر اینکه یه کار اشتباه رو انجام بدی یا ندی این گناه رو انجام بدی یا ندی یا اینکه اگه ذهنت آماده انجام یه کار بزرگ باشه چقدر برات توجیه میاره که تو آماده این کار نیستی و این کار برای تو نیست یا از تو دیگه گذشته این کار رو انجام دادن یا اینکه مردم چی میگن و صدها (( یا )) دیگه تا منصرفت کنه. البته قبل هر کار باید به همه جنبشه هاش فکر کرده باشی و وقتی شروع کردی دیگه مجال فکر کردن راجب اصل موضوع رو برای توجیه های بی منطقی که میخواد مانع انجام دادن کار باشه نیست مگه این که حین کار متوجه جنبه هایی از کار شده باشی که به یقین برسی که این کار واقعا مضر و بی فایدس برای خودت و برای بقیه که اونجا باید متوقفش کنی البته باید همیشه به مغز سر این قضیه مشکوک بود چه در شروع کار چه در حین چرا که آدم یکی از غریبه میخوره صدتا از خودی این خودی رو من اینجا خود مغز تفسیر میکنم برای این جمله.

چقدر کار و گناه تا اینجا نکردم که بعد بخوام براش توجیه های زشت بیارم این موضوع چند وقته واقعا داره آزارم میده. چون بعد اینکه یه کار اشتباه کردم واقعا دیدم چقدر دارم توجیه های زشت برای قشنگ جلوه دادن یا حتی عادی یا ضروری بودن اون اشتباه میارم و چقدر این موضوع بده چقدر باعث میشه از خودت خدات و خواسته هات دور بشی .

یکی از توجیه هایی که برای خودت و خدا میاری اینه که میای میگی بابا این کارو میکنم و بعد توبه میکنم خدا که میبخشه بابا. آره ولی خوب آدم چقدر میتونه بی معرفت باشه که بخواد سو استفاده کنه از این موضوع چون حتی همینم اگه خدا از دستت ناراحت بشه بخواطر اینه که خیلی خیلی خطرناکه برای خود آدم و من چقدر متوجه این ناراحت شدنه از دست خودم شدم . خوبه که بعضی وقتا زود بخشیده نشی تا بفهمی چه اشتباهی کردی تا بفهمی حتی این زود بخشیده نشدنه هم بخواطر خودته ( همینقدر عاشق ) . شکر

 

 

به امید خدایی که هوامونو داره حتی وقتی خودمون هوای خودمونو نداریم حتی وقتی از دستمون ناراحته این واقعا خود عشقه کاش قدرشو بدونیمheart

۰ نظر ۰۷ خرداد ۰۲ ، ۰۱:۵۱
بید مجنون

چندین سال پیش موهامو خیلی بلند گذاشته بودم خیلم دوسشون داشتم و حالا نه زیاد چون آدم شلخته ای هستم ولی بهشون میرسیدم و یجورایی حس وابستگی داشتم بهشون یبار این حس وابستگیه خیلی رو مخم بود رفتم با ماشین از ته موهامو زدم ، خیلی بعدش پشیمون و اذیت شدم ولی بعد از اون چندین بار این کارو تکرار کردم حتی یبار با ماشین که زدم بعدش تیغ کردم صاف صاف ولی دیگه اون حس پشیمونی و اذیت شدنه نبود برام و حتی همین الان هم میتونم اینکارو بکنم ولی خوب یکم بخواط جایگاه معلمی رعایت میکنم . 

دیگه یادم میاد اولین باری که گوشی خریدم کلاس نهم یه گوشی سامسونگ جی 5 بود خیلی اون زمان شاخ بود و خیلی هم دوسش داشتم و خیلم بهش وابسته بودم یبار به بهونه درس گوشیه رو دادم برای داداشم باشه این یکی حتی از مو هم بدتر بود چون خیلی گوشی دوست داشتم . ولی بعدش که باز گوشی خریدم کلاس دهم اونم دادم به داداش دیگم ولی دیگه مثل اولیه برام مهم نبود که گوشی ندارم . 

خلاصه بگم از این حس وابستگیه حالا چه به وسیله باشه یا چیز دیگه فراریم و خوب تا اینجای کار خیلی جاها تونستم از وابستگیه فرار کنم و بعضی جاها هم نه و به شکل اعتیاد ادامه داشته ولی خوب با همونا هم همیشه در جنگ بودم . به نظر من وابستگی چیز خیلی مخربیه ولی خوب بعضی وقتا آدم وابسته میشه که اگه بتونه خودشو ازش دور کنه حالا به هر زحمت و جون کندنی بعدش به یه آزادی میرسه که برای من به شخصه خیلی لذت بخشه.

البته بگم که من دیگه بعضی جاها خیلی شورشو در اووردم و به بیشعوری تبدیل شده که این عیب رو تو خودم میپذیرم مثلا تو یه ماهی که مشهد بودم ترم قبل یادم اومد نزدیک ده روزه به مادرم زنگ نزدم و خوب این از اونور بوم افتادنه شاید دیگه بعضی وقتا به بی احساس بودن برسه این خوب نیست . هرچیزی در حد تعادلش خوبه.

به هر حال من از وابستگی فراریم و تو این چند سال شاید یکی از خوبیایی که داشتم همین بوده که تونستم ازش فرار کنم و به کمتر چیزی وابسته باشم و حتی اون بعضی چیزای دیگه هم دارم تلاش میکنم که بهشون وابسته نباشم و خیلی موفق هم بودم شکر خدا راضیم تو این مورد از خودم.

 

خوب بریم سر حس و حال این روزا

امروز با استاد ناصر محمد رحیمی رفتیم تو مدرسه استعداد های درخشان شهید هاشمی نژاد 2 توی مصلا برای مقاله ای که قراره با هم گروهی ارائه بدیم یسری تست از بچه ها گرفتیم . روز سختی بود من جمعه خونه بودم و برای اینکه ساعت 8 مدرسه باشم تو مشهد ساعت 4 صبح راه افتادم و تو مدرسه هم خیلی خسته شدیم ولی خوب تجربه ارزنده ای بود برام. استاد محمد رحیمی هم آدم با علم و با حالیه انشالله بتونم ازش چیزایی که میخوام و یا نمیخوامو یاد بگیرم و به دردم بخوره در حال و آینده.

یکم روزای سختی دارم میگذرونم از یه پروژه کلیپ سازی کشوری هم داشتم این مدت برای روز معلم که به اهدافی که من میخواستم نرسید و شکست خورد بنا به هر دلیلی که من برای اینکه راحت تر باشم گردن میگیرم دلایلشو. از اونورم ماشین سنگین چپ کرده که خوب شکر خدا همه سالم بودن و فقط ضرر مالی داشت برامون . به هر حال این روزا هم میگذره.

بگذریم ولی من پرو تر از این حرفام که کنار بکشم از کارم ادامش میدم .

نمینویسم اینجا چون این روزا مثل قدیم تو برگه مینویسم بیشتر بخواطر اینکه یه مدت حس کردم روند وبلاگ از اون روندی که اول برای خودم مشخص کردم بودم فاصله گرفته و هدفش و مخاطبش داره یه راه دیگه رو میره که این مورد آزارم میده . ولی به هر اینجا فقط برای حال دل خودمه هر وقت دوست داشته باشم مینویسم. 

 

به امید خدایی که هوامونو داره حتی وقتی خودمون هوای خودمونو نداریم.heart

۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۰:۰۰
بید مجنون

نمیشه که همیشه تو تنهایی موند و همش بری  تو غار تنهایی خودت  و تغییراتی که به وجود اووردی رو فقط تو خلوت خودت ادامه بدی و با چالش های بیرونی مواجهه نشی مجبوری بزنی بیرون بری تو اجتماع مثل همین الان که من اومدم دانشگاه و اگه بخوای یسری تغییرات کنی بقیه میبیننت و نمیدونن درونت چی گذشته و چه تصمیماتی گرفتی برای خودت و میان با همون روند قبل باهات برخورد میکنن و اگه تغییراتتو یهو بروز بدی میشی یه انسان عجیب که اونابهش عادت ندارن و توی قدیمی رو میخوان و براش هر کاری میکنن مسخره کردنت و متهم کردنت فقط یه بخششه  و این یعنی یه چالش جدید برای این روند تغییر که خیلی هم چالش سختیه . من یکی خوب عمل نکردم و متاسفانه درگیر شدم یه جاهایی و مثل گذشته عمل کردم .

یه نتیجه گیری کلی گرفتم برای هرچیزی که میخوای عوضش کنی با یه چیز بهتر ، حالا میخواد یه عادت خوب باشه یا یه سطح فکر بهتر باید جایگزینشو پیدا کنی . یعنی میخوای به چیزای بد و گناه فکر نکنی باید یسری فکرای خوب بجاش جایگزین کنی . میخوای وقتتو هدر ندی و یه کار مفید انجام بدی خوب اون کار مفیده رو جایگزین کن مثلا بجای اینکه ساعت ها بری اینستا بچرخی از قبل یه کتاب مفید مشخص کن و برو اونو بخون . شاید به خواطر همینه که خدا میگه نماز از فحشا و کارای بد آدمو دور میکه چون جایگزین اوناس و اینکه اگه فکرتو عوض کنی و نمازم بهش اضافه کنی میتونی خیلی راحت تر از فکرای زشت فاصله بگیری و چیزی که جالبه خیلی خیلی هم آرامش داری در کنارش . این به این معنی نیست که دلت اون چیزا رو نمیخواد باز اگه بهش عادت کرده باشی دیگه بدتر بلکه اینا قطعا جایگزین اون افکار و کاران. خدا خودش بهترشو میده مطمئنم.

حتما تو این سخنرانی های انگیزشی شنیدین که گذشته رو رها کن بهش فکر نکن ولی خوب حرف مفته طبق چیزی که من دارم تجربه میکنم  بعضی کارایی که تو گذشته انجام دادی تو حال و آینده یقتو میگیرن و خفتت میکنن که باید تقاصشو پس بدی. اگه رفتی یه جایی که نباید و کاری کردی که نباید میکردی یا حرفی زدی که نباید میزدی الان دیگه نمیتونی به راحتی یه روز صبح از خواب پاشی بگی خوب من یه آدم جدیدم . خدا میگه از اینکه خودتونو در معرض اتهام قرار بدین دور باشین چرا؟؟ چون مثلا گیرم که تو بری یه جایی که بقیه میتونن بد قضاوتش کنن و حالا حتی اگه کاری هم نکنی  کسایی که از بیرون میبینن نمیدونن چی به چیه و قضاوتت میکنن حالا تو صد بیا بگو اینطور که شما فکر میکنین نیست اونا دویست بار بیشتر برات برنامه میسازن . و من اینو درک کردم .چاره چیه  نباید  کارا و حرفای کسایی که یه سری چیزا رو دیدن و میدونن ازت دلزدت کنه و نباید بگی نه حالا که نمیتونم از گذشته  فرار کنم پس بزار برگردم به قبل تا تو جمعی که اونطوری منو پذیرفتن پذیرفته بشم از این به بعد هم نه!!! . میگذره و آدمای جدید میان باید مقاومت کنی آروم آروم آدمای جدید میان و با توی جدید آشنا میشن و روابط جدید پایه گذاری میشه و آدمای گذشته هم کم کم میرن کنار بر حسب گذر زمان و اگه دوستت داشته باشن تغییراتتو میپذیرن و بهت احترام میزارن و کمکت میکنن مثل قبل.

روند تغییر مثل قبل که گفتم سخت ترین کار ممکنه که سخت ترینش توی وجود خودت اتفاق میوفته و اینایی هم که الان گفتم هم یه بخش خارجی از روند تغییره که تا مدت ها یقتو میگره که با گذشت زمان و مقاومت تو توی کارت و گام به گام بهتر میشه اوضا باید مقاومت کنی حالا بسته به کارایی که کردی باید عواقب کارایی که کردی رو بپذیری

 

 

 

 

 

 

به امید خدایی که پشتمونه حتی وقتایی که خودت پشت خودت نیستی.heart

۰ نظر ۱۰ بهمن ۰۱ ، ۲۱:۴۹
بید مجنون

امروز داشتم فکر میکردم ،مثل همیشه ولی جنس فکرام این روزا اصلا شبیه همیشه نیست حرفایی که میزنم در ادامه نظر من در حال حاظره و هنوز دارم راجبش تحقیق میکنم و میخونم و میبینم و میشنوم ولی از راهی که به حقیقت نزدیک تر باشه و اگه کسی نظری داشته باشه مخالف یا موافق دوست دارم بشنوم.

. داشتم فکر میکردم چرا قبلا خیلی بشتر مسجدا شلوغ بوده و آدمایی که نماز میخوندن یا روزه میگرفتن بیشتر بودن البته من که اون زمان نبودم که ببینم ولی طبق چیزی که شنیدم و بزرگترا گفتن این طوری بوده یعنی مساجد پر میشدن و آدما روزه میگرفتن نماز میخوندن و مقید بودن به خیلی از چیزایی که امروز اصلا قید و بند زیادی نیست براش توی عموم جامعه .

چرا مثلا زمان رضا شاه که خواسته روسری رو از سر زن  بکشه نتونسته و زمان محمد رضا شاه که آزادی به اون مفهومی که الان خیلیا براش دارن سرو دست میشکنن بوده  ولییییی مسجدا پر تر بوده و اینکه مردم دیندار تر بودن چراااااا؟ مگه این انقلاب به اسم اسلام و شیعه شروع نشد و نگفت تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی و.... مگه اینا رو نگفت ؟؟؟ ولی الان که نه نمازی به اون صورت خونده میشه نه روزه به اون صورت گرفته میشه و متاسفانه متاسفانه خواسته یا نا خواسته به مقدسات هم توهین میشه و خیلی چیزای سطحی و ظاهری دیگه که این روزا خیلی خیلی خیلی عادی شده چیزایی که یه روزی از تابو ها بوده . حتی کار به جایی رسیده کسی بره سمت این چیزا منع ، مسخره ، توهیین ، قضاوت و ... میشه. 

به نظر من کلا انسان حق طلبه حق و حقیقت رو میخواد همه آدما اینطورین این چیزا مختص ایران و اسلام نیست عموما تقریب به همه انسان ها عدالت و حق و حقیقت رو میخوان و تا الان هر چیزی که من راجب اسلام واقعی خوندنم و شنیدم و دیدم حقیقت محض بوده که البته من نمیگم خودم خیلی خفنم و خیلی خوبم قطعا من خیلی وقتا  بد بودم که بین من و خدا خودش ناظر به کارامه  و اگه بازم حواسم نباشه بد میمونم و خواهم موند ، چون خوب بودن و خوبی کردن و حق بودن اونم برای آدمی مثل من که خیلی از کارا رو کردم که  فقط خدا میدونه و شاید بعضی از بنده های خدا اصلاح شدن نیاز مند یه روند سخته و گام به گامه که همش باید حواسم به خودم و کارام باشه و حرفای الانم اگه حواسم نباشه مثل خیلی از من بهتراش ممکنه بشم بدتر از همیشه اینو گفتم هم برای خود الانم هم خود بعدم .

ولی حالا فرق اون زمان با الان اون زمانا اگه دینی بوده چون حکومت دینی نبوده باعث میشده آدما اگه رفتار بدی هم میدیدن میگفتن از اینا که انتظاری نیست و به پای دین تموم نمیشده و مردم میرفتن دنبال حرفایی که از دین میشنیدن و  عموما هم چون جبری نبوده و از دین یه نماد خوب بوده مردم میرفتن سمتش و به سطح های بالاتر از حقیقت میرسیدن  و آدمایی مثل شهدا تربیت شدن که کل دنیا  با همه تجهیزات و امکانات و قواشون جلو اعتقاد اینا کم اووردن .

ولی این روزا با اتفاقایی که به اسم دین و با لباس  روحانیت دین و تو اماکن دینی و با ظاهر دینی افراد اتفاق افتاد و  چون آدمایی که میخواستن به جایی برسن مجبور بودن برای پول و یه سطح بالا تر از پول، ((قدرت)) و امثال این ، دین رو به ظاهرم که شده بپذیرن و به ظواهرش عمل کنن دیگه نرفتن تو بطن دین و یه عده که فقط به ظاهر اعتقاد داشتن و یه عده هم چون نرفتن تو بطن دین تو این مسیر ریزش کردن و کارایی به اسم دین انجام شد که حتی زمان شاهشم انجام نمیشد  و دین شد یه نماد از همه چیزایی که اتفاق افتاد که طبق ضعف رسانه ای شدید و سواد کم رسانه ای مردم دشمنم اومد فقط بدیا رو نشون داد و زد تو سر مردم که بیا اینهمه دین دین میکردین اینم نتیجش . چند بار شده شنیده باشین که طرف اینهمه مسجد میره اینهمه نماز میخونه ولی فلان کار بدم میکنه و خدا بزنه از کمرش و ....... طی سالهای بعد از انقلاب تو حکومت اسلامی رفتار  ظاهرا دین دارا و جار زدن رسانه دشمن که اینم از دینتون شده نتیجه این روزا که طرف از دین بدش میاد و دیگه همچین آدمی که دینو یه نماد بد از همه بدبختیاش  میدونه،  که حتی ازش متنفر میشه و نمیره دنبالش بره و همچین آدمی وقتی  میزنه شبکه سه میبینه سمت خدا پخش میشه وانمیسته نگاهش کنه بلکه برعکس حتی طرفی که  اونقدر تنبل بوده که شاید تو جاش زخم بستر بگیره یدفعه مثل رعد و برق پا میشه تا کانال رو عوض کنه . تو چنین وضعیتی که دین نماده خیلی سخت افرادپیدا میشن که برن سمتش و قائدتا از  همه چیزایی که بهش ربط داشته باشه فرار میکنن مثل همین روزا که مردم میگن چرا اسم بچمو عربی بزارم !!!!! 

 سطح سواد جامعه رفته بالا درسته ولی این باعث شده مردم به راحتی مسائل دینی رو نپذیرن و با جهت دادن رسانه های انگلیسی و آمریکایی و اسرائیلی کل اسلام قبل اینکه بخوان بشناسنش میره زیر سوال و میشه نماد بد و کسی هم اینور نیست که بخواد این کارا رو ریشه ای حل کنه  چون قائدتا کار فرهنگی پدر مادر دار سخته و یهو کل صورت مساله رو حذف میکنن و اون به معنای حل شدنش نیست بلکه به معنای تلنبار شدنشه و میشه این که الان مجبورن همه چیزو سانسور کنن و همش بگن شما تحت رسانه های خارجی و فلانین یکی نیست بگه د آخه نوکرتم یعنی همش اونان یعنی نشد یسری بیان بگن بله ما هم اشتباه کردیم یا کم کاری کردیم و سعی میکنیم بهتر بشیم و جبران کنیم . بلکه تا چیزی بهشون گفته شد مثل بچه های لوس قایم شدن پشت دین و شهدا و... و با کاراشون از اینا یه نماد بد میسازن که مردم رو هم از خودشون هم از چیزای خوبی که بهشون پناه میبرن زده میکنه و میشن نماد.

تحلیل دادن برای بهتر شدن اوضاع این روزا هم برای مدیر و مسئول شده مسخره بازی چون انقدر نقد و تحلیل شنیدن که همه دیگه موندن چیکار کنن و به روش های هرچی پیش آید خوش آید عمل میکنن و تو این سیستم غلط همه داریم فقط مثل یه ماشین که پنچره و روغن سوزی هم داره زور میزنیم و دود میکنیم و انرژی مصرف میکنیم که بریم جلو و هم حال خودمون خراب میشه و هم آلودگی برای محیط درست میکنیم.

نتیجه من برای خودم این مفهوم جمله امام صادق علیه سلامه  که میگه به مسلمانی به زیاد نماز خوندن و روزه گرفتن نیست چرا که بهش عادت میکنی بلکه باید نگاه کنی به رفتار و راستگوییش اینکه امانت داره یا نه اینکه اگه کار اشتباهی میکنه وجودشو داره بگه ببخشید یا نه اینکه وقتی به جایی میرسه قیافه میگیره یا نه اینطوری شخص رو به اسم دین نمیزاری و میری سمتش و سعی میکنی بیشتر راجبش بخونی و بدونی.

یه چیز خوبی که مگفتم همیشه حالا نمیدونم خودم ساختمش یا از جایی شنیدم  یادم نیست اینکه تو اول آدم خوبی سر راه بقیه باش بعد از خدا بخواه آدم خوبی سر راهت بزاره. اینهمه حرف زدم آیا من برای عمل کردن به وظایفی که الان دارم یا بعدا خواهم داشت آمادم . جواب یه نه قاطعانس که یعنی بشین کارای خودتو بکن و خودتو تربیت کن تا اگه یکی گفت گر تو بهتر میزنی بستان بزن فقط در حد حرف نباشه حرفایی که زدم .و اگه بعدا ها این مطلبو خوندم و میخواستم از کسی نقد و انتقادی بکنم قبلش یه سوزن به خودم زده باشم که اگه نزدم به خودم بگم لطفا ساکت حق نظر نداری.

حقیقتا از کتابایی که این روزا خوندم شهدای  مدافع حرم خیلی مظلوم بودن که تو این شرایط رفتن . ولی یه چیزی رو ثابت کردن که تو این شرایط هم میشه به حقیقت رسید اگه حق جو باشی.

 

حالا خودمونیم این چیزا رو نوشتم ولی میترسم باز یه دیدی پیدا بشه فکر کنه من کسیم یا اگه منو نمیشناسه فک کنه واو چه با اعتقاد نه ولی میخوام یه نقل قول از شهید روح الله قربانی از توصیفش از تقوا بیارم که میگه (( چیزی که من از تقوا میدونم یعنی ایمان مستمر و عمل مکرر . آدم یه شب دو شب به جایی نمیرسه. باید ایمانت دائم باشه و عملت مداوم. اینکه یه شب بری هیئت و کلی گریه کنی ، بعدش انتظار داشته باشی نفس مسیحایی پیدا کنی ، اینجوری نیست. دو روز بعد میبینی تو منجلاب دنیا گرفتار شدی.)) منم تو این خط نبودم مثل خیلیای دیگه ولی الان واقعا تشنه دونستن زندگی این آدما و تشنه اینم که این عشقی که اینا داشتن چی بوده.و اینم بگم با توجه به تیتر منم مسجد نمیرم ولی اگه یه روز رفتم دوست دارم اگه یکی گفت چرا؟؟؟ شعور جواب دادن بهشو داشته باشم یا اگه بهم خندید و توهین و مسخره کرد اونقدر دلایل محکم داشته باشم که سست نشم چیزی که الان نیستم و متاسفانه بیشتر مسجدای این روزا هم اینطوری نیستن که اینطوری تربیتت کنن. 

۰ نظر ۰۵ بهمن ۰۱ ، ۲۰:۱۳
بید مجنون

قسم خوردن خودش کار خوبی نیست ولی بعضی وقتا فقط قسمه که حق مطلب رو ادا میکنه . مثل وقتی که خدا میگه والعصر و به یه واحد زمانی قسم میخوره و میگه انسان همیشه تو خسرانه و...... بارها شده که برای خودت یه برنامه روزانه بچینی و شب که شد ببینی هیچ کار نکردی تو طول روز اگه بری میبینی همش دست دست کردی و هرچی به شب نزدیک تر میشی بیشتر اون کارا رو انجام ندادی و با خودت میگی خوب ولش دیگه گذشت و آخر شب اون لحظه که خواب اومده به چشمت با خودت بررسی میکنی و از اینکه کار مفیدی انجام ندادی حس خوبی نمیگیری و اون روزم دیگه برنمیگرده به هیچ وجه . مثل همین امروز من درسته بخواطر یه موضوعی دلم گرفته بود ولی خوب تفاوت ها رو همین روزاس که ایجاد میکنه یه روز دلت گرفته یه روز خسته ای یه روز کار پیش میاد یه روز میگی امروز و تفریح کنم و یهو به خودت میای میبینی شده یه ساعت دو ساعت یه روز دو روز یه ماه دو ماه یه سال و دو سال و در نهایت یه عمرررررر و دیگه کاری نمیکنی و اون حسایی بدی که بعد هر روز جمع میشن هر روز روی هم تلنبار میشن و میشه یه کوه حس بد که نا امیدی رو بهت القا میکنه و اینکه کارایی لازم رو نداری و از خودت حس خوبی نمیگیری هیچ وقت و همش گند میزنی به آینده . شاید یکی از دلایلی که خدا قسم خورده به زمان همین باشه که آدم اصلا نمیدونه تو ساعتی که نشسته و داره زمانشو صرف یه کار بی اهمیت میکنه در صورتی که کلی کار برای انجام دادن و لذت بردن داره که مفید باشه . امشب که گذشت ولی تو این مسیر از این که تا الان مقاومت کردم و تغییرات رو به وجود اووردم باید خودم حفظش کنم که سخت ترین بخشه و خودم براش تلاش کنم خدا تواناییشو داده بهم بستگی به این داره که من ازش استفاده کنم یا نه . 

البته همین امروزم نمیخوام کارایی که کردمو نادیده بگیرم ولی خیلی کارای دیگه هم باید انجام میشد که نشد و این قابل قبول نیست برام. این به این معنی نیست که زندگیتو پر از کار و کار کنی به معنی اینه که بدونی داری وقتتو تو چی صرف میکنی بعضی کارا واقعا حتی ارزش فکر کردن ندارن چه برسه به اینکه بخوای انجامش بدی. 

این نهال اول راهشه پس باید ازش مراقبت کنم امیدوارم که بشه اونی که میخوام. 

 

به امید خدایی که پشتم بوده حتی وقتایی که خودم پشت خودم نبودم.heart

۱ نظر ۲۹ دی ۰۱ ، ۲۱:۱۹
بید مجنون

دنیا پر از اتفاقای پیش بینی نشدس یهو تو یه هفته یه اتفاقایی میوفته اصلا فکرشو نمیکنی . مثل کرونا ، پشت کنکور که بودم یه روز از خواب پا شدم مادرم گفت تو چین یه بیماری پیدا شده چند صد نفر مردن و من که درکی از موضوع نداشتم چیز جالبی که نگفتم ولی خوب انگار یه اتفاق دور بود ولی به دو هفته نشد که رسید به ایران و بیشتر نقاط دنیا و به عرض کمتر از دو ماه تقریبا کل جهان درگیرش شد و به یه چشم به هم زدنی همه دیدیم وسط مهلکه ایم و کنارمون مردم دارن جون میدن و کل دنیا رفت تو ترس و وحشت.یا باز مثل همین چند روزه که یهو یه توده عظیم سرما اومد و دمای شهرای خراسان خیلی افت کرد ، فشار گاز اومد پایین و کل کشور با بحران مواجه شد و ماهم تعطیل شدیم درست روزی که فرداش امتحان داشتیم و منم یه کلمه نخونده بودم وسایلمو جمع کردم اومدم خونه چیزی که اصلا فکرشم نمیکردم.آره اینطوریاس بعضی وقتا داری زندگیتو میکنی برنامه میچینی و یهو میبینی کلا همه چی عوض شد شرایطت زیر و رو شد باید براش آماده باشی باید هدفی داشته باشی که هیچ وقت عوامل بیرونی نتونن ازت بگیرنش باوری که با تمام جون و دل بهش پایبند باشی هدفی جامع و بزرگ که کل زندگیتو تحت تاثیر میزاره و همیشه تحت هر شرایطی براش یه راهی هست که بتونی یه قدم بری سمتش. نه باشگاس که یهو با یه کرونا تمام باشگاها رو ببندن و تو بشینی خونه ، نه تولید محتوای اینستاس که یهو فیلتر بشه و کل کارت بره رو هوا اینطوری نباشه یه چیزی که باعث بشه بخواطرش نگاه کردنتو کنترل کنی ، روابطت رو درست برقرار کنی ، حرف زدنتو مودبانه کنی،به بقیه احترام بزاری و اخلاق داشته باشی حتی وقتی نمیبیننت ، بدنتو بسازی و قوی باشی و آماده ، کتاب بخونی و علم و دانش و شعورتو ببری بالا حتی اینکه آدم جدید بیاری تو زندگیت چه دوست و چه ازدواج همه اینا حول اون یه چیزه باشه که بتونی بهش نزدیک تر بشی و حتی اگه یکی دوتا در بسته شد به صدتا دیگه به روت باز باشه و یا حتی درای جدید براش پیدا کنی و باز کنی. اینطوری هر چه بشه دلت و سرت مجبورت میکنن پاشی و ادامه بدی براش چیزی که هیچ وقت توقف نکنه حتی حتی حتی با مرگت .

 

راجب کمال گراییم که یه بار نوشتم الان میگم شاید اگه از این دید بخوام بهش نگاه کنم که همچین هدفی فقط میتونه آرامش درونی بده بهم تو اوج بهم ریختگی این روزا و حتی با کوچیک ترین قدما هم بتونم بهش نزدیک کنم خودمو دیگه ولش نکنم شاید اون نهایت کماله این هدفس که تیکه گمشدمه و این روزا تغییراتی دارم میکنم که خودم فکر نمیکردم بشه کرد البته امیدوارم ادامه دار باشه انشالله . از این دید به کمال گراییم بخوام نگاه کنم واقعا ازش ممنونم که توم بود با همه ضربه هایی که بهم زد ارزش داشته برام الان و از این به بعد این منم که باید براش جون بدم و خودمو تو این مسیر بزارم و از همه مهم تر و سخت تر نگه دارم. 

 

خدا رو شکر میکنم .

 

به امید خدایی که هوامو داره حتی وقتی خودم هوای خودمو ندارم.heart

۰ نظر ۲۶ دی ۰۱ ، ۲۳:۱۵
بید مجنون

همه این جمله رو شنیدیم که بعد از کار تو معدن فلان کار سخت ترین کاره ولی من میخوام بگم سخت ترین کار خیلی  قبل تر از کار تو معدن تغییر یک فرده حالا میخواد ایجاد یک عادت خوب باشه یا حذف یک عادت بد همشون سخت ترین کارای دنیان که خیلی افراد کمی هستن که میتونن این کارو انجام بدن . همینه که خیلی افراد میدونن مشکلاتو هم مشکلای خودشونو هم مشکلای کشور رو ولی هیچ کس اون کاری که باید رو انجام نمیده ذهن من پر از کارای تموم نشدس یا حتی کارای شروع نشده . مهم نیست که میدونی باید چیکار کنی یا نه مهم اینه بخای اون کار رو انجام بدی و به خوب بودنش ایمان داشته باشی بعد از اونه که اون چیزایی که نمیدونستی باید چطوری انجامشون بدی کم کم و گاهی به یه شکل  معجزه آمیز میفهمی که چطور باید انجامشون بدی که صد البته سخته وقت گیره و بعضی وقتا میزنتت زمین ولی خوب مهم اینه ادامش بدی و براش راه حل پیدا کنی ولی شرط اصلیش اینه که اون کار خوب باشه و مفید . من به این قانون معتقدم .

خیلی از افراد تو میونه راه کم میارن و نا امید میشن و میکشن کم کم کنار اینا اراده کافی ندارن و تا مجبور مجبور نباشن کاری رو انجام نمیدن که خودم خیلی از مواقع اینشکلی بودم حقیقتا .

یسری از افرادم هستن که باید برسن به چیزی که میخوان و با هر بدبختی و فلاکتی که شده کم نمیارن شاید یه جاهایی بخورن زمین و دهنشون سرویس بشه ولی باز پا میشن و ادامش میدن اون دسته بالایی امکانش هست که و بیان تو این دسته ولی خوب کلی فس فس میکنن و خیلی قر و فر دارن ولی شایدم انجامش ندن.

یه سری از افرادم هستن که میدونن چی میخوان و چی خوبه ولی خوب هیچ وقت انجامش نمیدن اینا بزدلن اینا مضر ترین افراد هستن که برای اینکه هیچ کاری رو شروع نمیکنن دلشون میخواد که بقیه هم مثل خودشون باشن و حتی بقیه رو هم دلسرد میکنن . همیشه غر میزنن و تا میان شروع کنن به شرایط ایراد میگیرن و یا باید یکی بیاد درستش کنه یا دنیا رو رو سرشون میزارن هیچ وقت حس خوبی ندارن نه خودشون و نه میزارن حس خوبی داشته باشن با خودشون و کارشون . 

تو زندگیم همیشه سعی کردم که هر کار میکنم بزدل نباشم و کاری رو که میخوام انجام بدم ولی خوب بعضی وقتا به خوب بودن اون کار از جنبه های مختلف فکر کردم هم برای خودم هم برای بقیه . 

این روزا شاید یه تغییر اجباری تو زندگیم داره به وجود میاد که خوب یا بدش رو نمیدونم ولی خوب بعد از کلی حال بد و شاید هم افتضاح دارم کم کم رو به راه میشم امیدوارم خیر باشه برا خودم و بقیه و با این همه درد عذابی که برای خودم و بقیه داشته نتیجش خوب باشه. 

 

یه جایی خوندم حال الان و نتیجه هایی که الان میگیریم نتیجه کارا تصمیما و طرز فکر گذشتس به عبارتی برو ببین چی کاشتی که الان بهت میوه داده و داری برداشت میکنی. این چند ماهه به طور میانگین حالم بد بوده تا خوب و این یعنی مشکل از خودم کارام و افکارمه که به خودم و حتی بقیه ضربه زده . نیاز مند یه تغییر خوبم که میدونم باید چیکار کنم ولی هنوز انجامش ندادم و اینه که بده امیدوارم بزدل نباشم و تو این راه زیاد فس فس نکنم چون نمیخوام بعدا هم حالم بد باشه و حال بقیه رو هم بد کنم .

 

به امید خدایی که همیشه هوامو داشته حتی وقتایی که خودم هوای خودمو نداشتمheart

۰ نظر ۱۷ دی ۰۱ ، ۰۲:۲۸
بید مجنون

امروز یه بحث شد با داداشم خانواده خیلی معمولی راجب اینکه کمال گرایی چه ضربه هایی به آدم میزنه و چند مورد رو مورد ارزیابی قرار دادیم.

بعد به خودم فکر کردم که منم یه جورایی کمال گرام ولی کمال گرایی که خیلی خطرناکتر از بقیه انواع کمال گراییاس. همیشه بهترینها رو خواستم و هیچ وقت هم بهش نرسیدم بنا به دلایل مختلف حالا میخواد مالی باشه یا فکری یا حتی اینکه تو ایرانم یا از این پس و یه جورایی این کمال گراییه بهم یاد داد خودمو بپیچونم و هی تقصیرا رو بندازم گردن شرایط مالیم گردن اینکه با روحیات من سازگار نیست وقت ندارم و.... خیلی چیزا همین شد که پیچوندن رو یاد گرفتم خودمو به نحو احسن و بقیه رو هم به نحو احسن تر پیچوندم و توش خبره شدم.

بعد از اینکه بهش فکر کردم گفتم خوب این نیست که همش بدی باشه کمال گرا بودن باید یه خوبیایی داشته باشه که تا الان ادامش دادم شاید یکی از خوبیاش این باشه که چون بهترین رو میخوای خیلی وسیع بهش فکر میکنی و راجب هر موضوعی وارد جزئیات بیشتری میشی و بررسیش میکنی که این چطوریه چطور کار میکنه اگه این کارو بکنم چی میشه و خودتو غرق میکنی تو اینکه انجام بشه چی میشه و ذهنت به یه  جاهایی میره که حد نداره و ساعت ها میگذره که اگه شب باشه مث من تا صبا بیدار میمونی و یا بقیه اوقات تا یه تلنگر بیرونی نباشه از تو خودت نمیای بیرون خیلی شده که داشتم فکر میکردم و بهم گفتن کجایی بیشتر اوقات تو فکر چیزای بزرگی که داشتم مثلا تو یه پیج بزرگ ورزشی که زدم و داشتم تو یه کشور دیگه یه مسابقه اسب سواری رو تماشا میکردم و دلیل اینکه اون کشور تو این زمینه خیلی پیشرفت داشته رو بررسی میکردم و یهو یکی بهم گفته هی علی هی علی و من از دنیای درونی خودم کشیده شدم بیرون و دیدم تو استخر وسط تمرینات بقیه من داشتم به کارام فکر میکردم  و یهو اومده به خودم. این بده ولی خوب اینکه دیدت وسیع تر میشه عالیه که اونم مثل یه شمشیر تیزززززز دو لبس که اگه حواست نباشه تو اکثر موقعیتای زندگی میزنه خودتو زخمو زیلی میکنه و الان که دارم فکر میکنم من اون آدم زخم و زیلی شده هستم که زخمایی که دارم خیلی عمیق و کاری هستن که بعضیاش هم عفونت کرده شاید .

چند وقتیه تمرکزم رو گذاشتم رو ضعفام اینم یه ضعفه که پیدا شد و بهش بی توجه بودم که البته میشه ازش درست استفاده کرد ولی باید خوب فهمیدش و حلش کرد و ازش سود برد . وقتاییکه بنا به هر دلیلی میگی خوب اینکه نمیشه و برا خودت دلیل میاری باید اونقدر جرات داشته باشی که به مغزت بفهمونی رئیس کیه و باید تمرین کنی زورت ازش بیشتر بشه چیزی که من توش مشکل دارم و باید اصلاحش کنم.

 

 

بیشتر باید راجب این موضوع هم حرف بزنم و هم بنویسم و بخونم ریشه ای شد مشکل سید

 

 

میسپرمش به خدایی که پشتمه حتی وقتایی که خودم پشت خودم نیستم.heart

۰ نظر ۱۰ دی ۰۱ ، ۰۲:۱۲
بید مجنون