بید مجنون

رقصان چون شاخه های بید در باد

بید مجنون

رقصان چون شاخه های بید در باد

بید مجنون
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۸ مطلب در خرداد ۱۴۰۳ ثبت شده است

دیوانه دل فریاد زد

درد خودش را جار زد

سرپنجه شد با عاقلان

عقل خودش را دار زد

شهره دشمن شاد شد

قاضی به قلبش داغ زد

رسوا شد اندر عاشقی

مهری به دوشش بار زد

چون روزگار خواهد گذشت

خندیدنش را داد زد

 

یه مدت مدیدی بود تو دفترم ننوشته بودم اینو اونجا نوشتم دیدم جالب شد گفتم اینجا هم بزارم.البته قطعا نمیشه با وزنی که داره بهش گفت شعر ولی دلنوشته میشه گفت 

 

سر ظهر که خوابیده بودم خواب دیدم تو یه سینمام ولی یک دفعه خیلی همه چی واقعی شد ، زمین داشت نابود میشد و ما از فضا داشتیم میدیدیمش ، همه در حال جیغ ، گریه و اینجور چیزا بودن چون خیلی خیلی واقعی بود همه طی همون روند انگار داشتیم فرو می رفتیم تو یه سیاه چاله ای چیزی و زمین داشت تو خودش فرو میرفت ما هم با سرعت نور کشیده شدیم داخلش همه جا مشکی شد و فیلم تموم شد ، بعد باز تو همون خواب چراغای سینما رو روشن کردن و همه یا داشتن هنوز جیغ میزدن یا داشتن گریه میکردن از ترس یا هردو همزمان و من اون وسط مثل دیوونه ها داد میزدم که این بهترین فیلم عمرم بود و از ته ته فیها خالدونم توی همون خواب ذوق زده شده بودم به حدی که صندلی رو کنده بودم پرت کردم هوا و بقیه از دستم عصبانی شده بودند خیلیی جالب بود خوابه. نمیدونم چرا خوابمم نوشتم ولی حالمو خوب کرده بود حتی وقتی بیدار شدم . با این که زمین و همه چی نابود شد و همه ترسیدن اما امیدوارم تعبیر خوبی هم داشته باشه در واقعیت( احتمالا هفت سال خشکسالی و هفت سال فراوانی در پیشه ) 😂

در کل از این داستان درس میگیریم که زیاد سخت نگیریم چه واقعی چه فیلم چه خواب تهش که چی اصلا...؟!😂😂

اینا چی بود نوشتم من اصلا 😂

 

به امید خدایی که عاشقمونه 

 

۰ نظر ۲۲ خرداد ۰۳ ، ۱۶:۱۹
بید مجنون

پول در اووردن خیلی شیرینی ولی بعضی وقتا پول در نیووردن هم میتونه شیرین باشه . این روزا یه چیزی روال شده بین همه مردم ایران یا جاهای دیگه جهان که درگیر کرده مردمو همین تپ کردن و پول در اووردن از تلگرام مثل ناتکوین و من از اول این کارو نکردم نمیگم به پولش نیاز ندارم یا اینکه میدونستم قراره پول بده و یا الان که پول داده ناراحتم که چرا نکردم مثل بقیه دوستام ولی الان واقعا خوشحالم که این کارو نکردم و نمیکنم برای این کار و اینکه پول در بیارم . یه جورایی کار بیخود و مسخره ایه دلیل اینکه پول میده هر چیزی که واقعا مسخرس و من نمیتونم این کارو انجام بدم هرچقدر میخواد اون پوله باشه . میدونم قراره یه سنی برسه که خیلی حریص پول بشی و نیاز داشته باشی بهش که میگن بین سی سالگی تا چهل سالگی ولی میخوام همیشه این باشم که یه کاری رو بخواطر پولش نکنم یا مجبور نباشم بخواطر پولش انجام بدم یا کسی نخواد مجبورم کنه بخواطر پول کاری رو انجام بدم . یه جورایی به این اعتقاد دارم که اگه خوب باشی و کارت خوب باشه پوله که باید برسه بهت این روزیه دست خداس هرچقدر صلاح بدونه میرسه پس وظیفه من اینه دنبال کاری باشم که ارزش داشته باشه یا مفید باشه بعدش اون اگه بفهمه که من قدر این پوله رو میدونم پولو بهم میده این اعتقاد رو از صمیم قلب دوست دارم و میخوام همیشه سر لوحه زندگیم باشه و مثل الان از انجام ندادن یه کار بی محتوا برای پول دراووردن دور باشم و دغدغه اصلیم برای انجام دادن یه کار پولش نباشه صرفا و از انجام دادن اون کار لذت ببرم . البته شکر خدا هیچ وقت به اصطلاح تو گل گیر نکردم که برای اینکه پول داشته باشم هر کاری بکنم و از این بابت فرد خوشبختی محسوب میشم واقعا .امیدوارم خدا نظر داشته باشه رومون و لیاقت و ظرفیت این پوله رو داشته باشیم و کاری رو بکنم  و بکنیم که ازش لذت میبریم و در کنارش پول سرشار داشته باشیم . به این امیدوارم واقعا امیدوارم .

به امید خدایی که همیشه حواسش بهت هست و عاشقانه دوستت داره.

۰ نظر ۱۹ خرداد ۰۳ ، ۲۱:۰۶
بید مجنون

کاش میتونستم بعضی وقتا نباشم میدونی هیچکس نبینتم مثلا برای یکی دو ماه حداقل نبینه منو نه حتی نبینه فقط بلکه هیچ خبری هم نداشته باشه. البته من خبر داشته باشم ازشون یا ببینمشون از دور ولی بقیه اصلا یجورایی نامرئی بشم خیلی سعی میکنم اینطوری رفتار کنم بعضی وقتا در قبال بقیه میدونم که خیلی هم بیرحمانس شاید ولی واقعا بهش نیاز دارم . خانوادم اینو میدونن مثلا شاید یک هفته بشه مادرم زنگ نزنه بهم یا منم زنگ نزنم ولی واقعا اینطوری نیست که بی احساس باشم یا بیخیال باشم و برام مهم نباشه نه . این حس هرچقدر سنم بیشتر میشه یجوری انگار توم داره تشدید میشه . خیره انشالله خدا بخیر کنه واقعا شاید یکی پیدا بشه اینجور وقتا هم باز بخوام اون باشه ولی تا حالا کسی نبوده نمیدونم اصلا کسی میتونه باشه یا نه 😂

۰ نظر ۱۸ خرداد ۰۳ ، ۰۱:۲۳
بید مجنون

فکرشو بکن چند سال دیگه جایی که میخوای باشی

کاری که میخوای رو بکنی

ایده هایی که داری رو بسازی

تو تیمای خفن باشی و بقیه آرزشون باشه باهات کار کنن

امکاناتی که الان آرزوته رو داشته باشی

از کاری که میخوای پول دربیاری و ندویی دنبال پول

کلی بتونی سفر بری

کلی تجربه خفن بکنی 

با کلی آدم خوب آشنا بشی

با اسم و حرفه ای که میخوای بشناسنت 

بتونی تو زندگی خودت و بقیه اثر مثبت بزاری

بتونی یه تغییر خوب باشی برای دنیا تو مقیاس خودت 

خانواده خودتو داشته باشی

و.....

 

اون روز من میخوام برم تو یه ویو ابدی بشینم پامو بندازم رو پام  به بعضی روزا و مخصوصا به روزایی مثل امروز فکر کنم به روزایی که کیلومتر ها با هندزفریم راه میرفتم با پای پیاده  و رویا پردازی میکردم به ارزش هایی که دوست دارم بسازم به راهی که میرفتم به شبایی که تا صبح به فکرشون نخوابیدم و از ذوقش همش ایده پردازی کردم. اون روز میخوام همه این روزا رو جزع به جزعشو بیارم جلو چشم همه آدمایی که کنارم بودن و یا نموندنو اون روز به این روزایی که به امید سفره خدا بهش ایمان داشتم و میلیمتری میرفتم جلو فکر کنم. نمیدونم تا اون روز زندم یا اون روزا چقدر طول میکشه برسن ولی دوست دارم زندگیم توی این مسیر با این امید بگذره .خدای من بزرگه و کرمش بی نهایت اونقدری که چیزایی که من میخوام خیلی کوچیکه براش  اون روزه  که من باید لیاقت داشته باشم و خودمو گم نکنم .

 

با امید به خدا من توی این مسیرم و خواهم موند  امشبم داره نزدیک صبح میشه .

۰ نظر ۱۵ خرداد ۰۳ ، ۰۱:۵۲
بید مجنون

دیروز انداختم اومدم خونه تا فقط بتونم یه روز خونه باشم امروز بعد یکی دو ماه تونستم یک روز کامل خونه بودم . خیلی چسبید تا رسیدم رفتم سالن و دوتا سانس فوتسال بازی کردم و پاره شدم ساعت دو شب تا ساعت 11 ظهر خوابیدم و بعد بیدار شدن بوی قرمه سبزی خونگی مادرم خورد به دماغم و روحم رو لمس کرد بعد ناهار گیلاس های باغ رو که تازه و آبدار بودن خوردم و مثل این از جنگ برگشته ها بعدش هم تا سر حد مرگ هندونه خوردم. روز به این خوبی با آلبوم جدید شایع و  هیدن باید تکمیل میشد که شد برای احترام به این آلبوم هندزفری گذاشتم گوشم با موتور زدم بیرون تا هم یه دوری زده باشم و هم موسیقی گوش بدم هوا عالی بود موتور رو به راه خیابون خلوت و دستی که گازشو تا ته میچرخوند باد بود که میخورد به صورتم اونم باد هوای خنک بهاری دشت نیشابور ، لذت بی حد و حصر . یکی از دوستام مغازه باز کرده بود تازه ، دیدم مغازش بازه تنها نشسته رفتم تبریک گفتم و با هم یه گپ و گفتی زدیم برای شگونش دوتا چیز کوچیک از مغازش برداشتم و کلی حس خوبی بهم داد . 

البته روزای کاری با کارایی که دوستشون دارم یه چیز دیگن ولی روزای آروم و پر آرامشی مثل امروز میتونن روح آدم رو جلا بدن شاکرم بی نهایت از خدایی که هوامو داشته داره و خواهد داشت .

۰ نظر ۱۲ خرداد ۰۳ ، ۰۰:۱۳
بید مجنون

گذشتن ، با تو یا بی تو با ساختن یا خراب کردن آرزو هات با جبران کردن یا نکردن اشتباهاتت با زندگی کردن یا نکردنت ، این خاصیت زمانه این که بگذره حالا تو میخوای مسافرش باشی یا نه همه ما قراره خاطره بشیم برای بقیه . دوست دارم خاطره خوبی باشم برای بقیه . میخواستم راجب تموم شدن دانشگاه بنویسم ولی به نظرم یه مطلب با شکوه تر باید بنویسم نه یه متن نزدیک صبحی .
خوب رتبه کنکور ارشد هم اومد ولی من نسبت به بقیه دوستان رتبم خوب نبود و این طبیعه چون من سه هفته تقریبا  برای فیزیولوژی خوندم اونم با کیفیت بد ولی نتیجه ای که فکر میکردم نه خیلی خوبه نه خیلی بد حالا به هر حال یسری اتفاقات شاید اتفاق بیوفته برام که زیرساخت هاش الان باید پایه گذاری بشه و هنوز معلوم نیست که انتخاب رشته میکنم یا نه ولی دانشگاه حکیم سبزواری به امید خدا برای فیزیولوژی قبول میشم حالا معلوم نیست میرم یا نه اصلا . برای هردوتا سناریو خودمو آماده کردم که میخوام ارشد بخونم یا نه . 

بگذریم . امروز یه همایش  شرکت کردم خیلی خیلی خوب بود و دید تازه ای برای آیندم داده بهم که دوستش دارم . نمیدونم ولی حس خوبی به آینده دارم میخوام کلی ایده پیاده سازی کنم. از خدا انرژی میخوام و همسفر خوب برای سفری که خودش باید هدایتم کنه.

 

شکر برای همه چی.

۱ نظر ۱۰ خرداد ۰۳ ، ۰۲:۳۳
بید مجنون

چند سال پیش که رفتیم اربعین عراق توی راه برگشتن از کربلا لب مرز برای کاروان ما دوتا اتوبوس اومد که یکی از اونا داغون بود از بیرون یکی دیگه ظاهر بهتری داشت من تا اینا رو دیدم گفتم خدا کنه من توی لیست اوتوبوس بده نباشم و از شانس دقیقا توی همون اتوبوس اسممو خوندن و با اکراه رفتیم با دوستام سوارش شیم داخل که رفتیم از بیرون بدتر بود توی هوای آتیش عراق کولرش درست کار نمیکرد ، تهویش مناسب نبود و یه حالت شرجی گرفته بود داخلش رو ، شاستی کل اتوبوس کج بود ، هم صدا زیاد میداد و تکون میخورد دیگه بدتر از این نمیشد با اون همه خستگی بازم باید توی این اتوبوس درب و داغون باید تا لب مرز با کلی اذیت میرفتیم که راه زیادی بود اونم با اون اتوبوس کند، مجبور بودیم به هر حال سوار شدیم و من با خودم گفتم خدایا این یکی دیگه چه حکمتی توشه نمیشد یه حالی بدی بهمون حداقل با خاطره خوش اینجا رو ترک کنم و داشتم غر میزدم که گفتم ولش کن بخوام بیشتر کشس بدم بیشتر اعصاب خودم خورد میشه و راه سخت تر میشه ولی ناراضی بودم از اوضاع  .

اتوبوس راه افتاد و سلانه سلانه داشت میرفت جلو با هر بدبختی بود رسیدیم مرز و از مرز رد شدیم بعد اون همه منتظر اوتوبوس خوبه بودیم تا بچه های دیگه هم برسین و با هم بریم ولی بعد چند دقیقه بهمون گفتن که ما بریم اونا بهمون نمیرسن تا چند ساعت دیگه دلیلش رو که پرسیدم ازشون گفتن اتوبوسشون خراب شده موندن تو گرما و کلی اذیت شدن ، تا اینو گفت من یاد تموم غرایی که موقع سوار شدن به اتوبوس با خودمو خدا داشتم میزدم افتادم و از اونروز هر چند وقت اون قضیه رو برای خودم مرور میکنم .

میدونی هر وقت یه چیزی نمیشه یا اون طوری که میخوای نیست میای غر میزنی به خدا که چرا این اینطوری چرا اون اونطوری و براش راه مشخص میکنی که عه ای خدا من فلان چیزو میخوام با فلان روش در فلان وقت معین و تهشم تهدید میکنیم که وای اگه ندی این چنین و آنچنان یا اگه یکم با انصاف تر باشیم گرو کشی میکنیم که فلان کارو میکنم یا هر چیز دیگه . من اینجور مواقع یاد اون اتوبوس میوفتم یاد حکمتی که تو نمیدونی و داری غر میزنی سرش چقدر این قضیه اتوبوس ما تو قالب های مختلف هر روزه داره تکرار میشه .

من از اول دانشجوییم یا حتی قبل ترش به فکر یه کاریم که انجام بدم و کلی خلاقیت و چیزای جدید بسازم و هی سر دلایل مختلف نمیشه حکمتشو نمیدونم و الان شرایط اون اتوبوس رو دارم خیلی خیلی خیلی بیشتر واقعا دیگه خسته ، گیج ، عصبانی ، ناراحت، نا امید و.... شدم یه ترکیبی از همه اینا به قدری که این دو روز برای اینکه یکم ذهنم آروم بشه انقدر راه رفتم توی مشهد که پام امروز تاول زد دیگه نمیدونم این نقطه از زندگیم واقعا غیر از اون هلی که خدا باید بده و یه چیزی رو کنه برام چیزی به ذهنم نمیرسه واقعا نمیدونم باید چطوری ادامه بدم و از کجا شروع کنم و اصلا کی شروع کنم هر چیزی که هست فقط این گره به دست خود خودش باز میشه من تلاشمو میکنم ولی خودمو میسپرم بهش اگه میخواد صبرو ایمان منو بسنجه امیدوارم شرمندش نباشم و ادامه بدم امیدوارم انقدر دوسم داشته باشه که از اشتباهاتم بگذره و درای امیدو باز کنه به روم که من غیر از این امید توی این چند سال چیزی نداشتم و نخواهم داشت .

 

خدایا شکرت 

۰ نظر ۰۶ خرداد ۰۳ ، ۰۱:۲۲
بید مجنون

یا الان یا هیچ وقت 

این کلمه رو بالای برگم وقتایی که از انجام یه کار میترسم مینویسم و با همه ترس و لرزی که دارم با همه اشتباهاتم کاری که دوست دارم و فکر میکنم درسته رو انجام میدم و از نتیجه راضیم .

الانم مینویسم 

یا الان یا هییییچ وقتت

۰ نظر ۰۴ خرداد ۰۳ ، ۰۲:۲۴
بید مجنون