بید مجنون

رقصان چون شاخه های بید در باد

بید مجنون

رقصان چون شاخه های بید در باد

بید مجنون
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

نمیدونم برا همه همینطوریه یا فقط منم اینکه وقتی بخوام یه کاری بکنم انقدر هی سنگ میوفته جلو پام . مهم نیست من بازم تلاشمو میکنم تماام تلاشمو .اگه این یه امتحانه که ببینه چقدر پاش وامیستم منم باید با همه توانم نشون بدم که هستم . بازم باید بگذرم از خیلی چیزا پس بسم الله 

​​​

۰ نظر ۱۵ شهریور ۰۲ ، ۱۹:۱۴
بید مجنون

امسال یکی از سخت ترین سالای از لحاظ مدیریت زمان برای منه یعنی اگه امسال مدیریت زمان نداشته باشم خیلی توی آیندم تاثیر داره چون هم باید دانشگاه برم هم برای ارشد بخونم هم ورزش کنم . از لحاظ مدیریت زمان حتی از کنکور هم سخت تره ولی خوب به قول یه ضریفی یه چالش متفاوته باید حلش کنم وگرنه به اهدافم نمیرسم. راستش به سرم زده بود برای ارشد نخونم کلا و برم کارای کلیپ سازیمو دنبال کنم ولی خوب فعلا به این نتیجه رسیدم که بزارمش برای بعد ارشد ولی خوب این موضوع خیلی رو مخمه که هنوز کارایی که در این راستا میخواستم نکردم و برام یه عقدس که باید یه روز بازش کنم وگرنه به کارای دیگم نمیتونم فکر کنم . 

چند وقتیه بدنسازی رو جدی گرفتم و میرم باشگاه درد داره خیلی زیاد مخصوصا روزی که پا سنگین زدم و دو روز بعدش از درد داشتم به خودم میپیچیدم ولی خوب برای پرو بازی بلند شدم با درد رفتم مشهد گردی از این دردا خوشم میاد یجورایی مثل قهون که تلخ هستن ولی بعدش بهت هوشیاری میدن . 

هنوز برای ارشد هم کاری نکردم باید یه تکونی به خودم بدم ، برای مقاله نویسی یه حرکتایی زدم و رفتم تو یه گروه ولی خوب با روش تحقیقشون زیاد حال نکردم ولی خوب دوست ندارم کارام ناتموم باشه هرچقدر که سخت باشه و طول بکشه. میمونم پاش

 

به امید خدایی که عاشقمونه حتی وقتی که خودمون از خودمون زده شدیم.heart

۰ نظر ۱۲ شهریور ۰۲ ، ۱۱:۰۸
بید مجنون

خوابم میاد و مغزم بیداره 

وقتی سال اول کنکور دادم و میدونستم خرابه و هیچ کس بهم اهمیتی نداد که چند ماه قبلش چی بهم گذشته تا یک سال تمام همیشه خوابم میومد و مغزم بیدار بود مثل الان که نمیدونم چرا انقدر بد اووردم اون از تخت افتادنم اینم از سرماخوردگی وسط تابستونم شاید خدا داره برای چیزی آمادم میکنه که الان نمیفهممش. 

این روزا رو هم هیچ وقت یادم نمیره ولی باید مغزمو آروم کنم تا برسم به چیزایی که برام مقدر شده چیزی که میتونم بگم اینه خدای من ، میسپرمش به خودت که از همه اینا بزرگتری اطمینان دارم که بهترینا رو میخوای برام ولی با سختی پرومکس ، ظرفیتشو بده بهم  .

 

میسپرم به خدایی که عاشقمونه حتی وقتی خودمونم از خودمون بریدیم ♥️

۰ نظر ۲۵ مرداد ۰۲ ، ۰۳:۴۵
بید مجنون

جوشش جوانیم را به جهانیان بگفتم
همه دل مرده و خسته روح خود بدین بسفتم


نفسم حبس به سینه مات مبهوت سیاهی
کوه آرزوی قلبم گشت همچون تله کاهی


نه صنم دوای ما بود نه هوای کل دنیا
بکش از دود تباهی که بمیرد کل رویا


شور سودای خودم را به توهمات کشتم
به تکلم زبان ها زخمی و شکست پشتم


اندکی درنگ کن دل به کجا چنین شتابان
مقصدت ستارها بود چه وِلی در این بیابان


زخم و کار و حرف مردم به بها بخر به جانت
تا کشی جور سفرها مهر طاووس به نامت


به سواره و پیاده تو اگر دمی نبودی
بخز از میان طوفان به تنی پر از کبودی


ز دو رنگی دمادم رو به غاری و خودت باش
پتک زندگی به جسمت بزن و نگار خود باش

۰ نظر ۲۴ مرداد ۰۲ ، ۰۲:۱۷
بید مجنون

من به چشم خویشن دیدم که جانم میرود
صحبت از رفتن نبود او پس کجاها میرود


دم ز عشقم میزدم گفتم بمان و زود رفت
بی خبر از راه بود دیدم که تنها میرود


عقل و قلبم در میان جنگ عشق و منطق اند
عقل میگوید بمان و قلب بی ما میرود


پند و اندرزش دهم دیوانه دیوانه او بی رغبت است
گوش بگرفت و بگفت در پی فردا میرود


باده ای آوردمش تا مست گردد،بی خیال
هیچ تاثیرش نکرد هوشیار کامل میرود


هر دری من میزدم باد هوا پیش او
مه رخی را دیده بود بی اختیار او میرود


چشم بستم بر زمان تا که فراموشم شود
پیر و فرتوتی شدم ساعت ، بی ما میرود


عطش از جانم برون زد ناله بردم پیش حق
از کدامین اشتباه این ظلم بر ما میرود

۰ نظر ۲۳ مرداد ۰۲ ، ۲۲:۴۲
بید مجنون

ته تقدیر خودم را من کنارت دیده بودم
در میان باغ گلها من گلم را چیده بودم


در همه عمرم گریزان از همه عشق و خیالات
ناگهان مهر تو آمد محو این پدیده بودم


از تمام دار دنیا یک جنون داراییم بود
من دل بی تاب خود را این چنین بخشیده بودم


مستی اهل قلم چیست شعر نابی را نوشتن
 من برای وصف عشقم لنگ یک قصیده بودم


گاه رفتم از کنارت تا جنونت را بسنجم
غافل از دیوانگی ها که بر آن عقیده بودم


بحث دانستن من بود که به او بیگانه بودی
با قلم از قلب گفتم تا به تو رسیده بودم


دلخور از خامی شدی و نکته آن را ندیدی
در میان شور و آتش نا بلد رقصیده بودم


بودنت دور و نبودت ، درد ها بر جانم افکند
آتشی برپا شد اما خود در آن دمیده بودم


شهرزاد قصه بودی من غریبی دور از این شهر
جنگ منطق بود و قلبم که در آن خمیده بودم


آخر شعر است و اکنون دورم از دنیای دورت
منکر خود بودم از تو چون فقط ترسیده بودم

 

۰ نظر ۲۲ مرداد ۰۲ ، ۲۱:۰۸
بید مجنون

بیا آغوش بگشا که شیدا گشته ایم ما
خمار بوی مویت چه رسوا گشته ایم ما


تو لیلایی و شیرین درون هر کتابی
منم مجنون قصه که دائم در سرابی 


درون کوره ای گرم تنم از سوز یخ زد
پر از خالی درونم تهی اما پر از درد


صنم بودی و سنگی چرا بر دل نشستی؟
به وهمم یک فرشته به واقع گو که هستی ؟

 
خودت گرچه نبودی جنون شکل خودت بود
شدم دیوانه بنگر جنون درمان من بود

۰ نظر ۲۱ مرداد ۰۲ ، ۰۷:۴۷
بید مجنون

گرفتارت شدم ، مست دو چشمانت شدم
ساکن درون دل شدی ، خانه ویرانت شدم

 

دل را که بردی  ناله ای از دوری راهت زدم
دور از دیار ما ولی مشتاق خواهانت شدم

 

این عشق دور از مصلحت غوغا به عالم میکند
گفتی به دور از منطقی،مجنون گفتارت شدم

 

 هرچه درون فکر بود از سر برونش کرده ای 
آتش به این جانم شدی، بد جور شیدایت شدم

 

راهی به راه عشق را گفتی که آغازش کنیم
راهی به سختیها شدی ، من نیز همراهت شدم

 

در این جهان زور و زر ، گویا تو مارا دیده ای
در اوج سرما ها منم سوختم وگرمایت شدم

 

گاهی کنار من ولی من را ز خود رنجانده ای
دلخور ز رفتارت ولی،محو تماشایت شدم

 

داراییم یک دفترست مفهوم ابیاتش تویی
شیرین ترین شعر منی ، شاعر به رویایت شدم

 

 

۰ نظر ۲۱ مرداد ۰۲ ، ۰۷:۴۰
بید مجنون

چون آخر شب و نزدیک صبح مینویسم و اینجا نشرش میدم زیاد تمرکز ندارم و اگه غلط املایی یا سوتی یا حتی مشکل نگارشی دیدین ببخشید . من حال دلمو فقط اون لحظه مینویسم زیاد دقت نمیکنم البته که قبول دارم غلط املایی زیاد دارم مثلا بخاطر رو نمیدونم چرا قبلا مینوشتم بخواطر 😂

 

اگه خیلی دیگه ضایع بود بگید بهم تو کامنت چون زشته یه معلم غلط املایی داشته باشه 😬

۰ نظر ۱۹ مرداد ۰۲ ، ۰۲:۴۹
بید مجنون

جانا برو این جام را پر می نمی خواهم دگر
این قلب بی قرار را افسون نمی خواهم دگر


با چون منی از خود جدا گویی مدارا میکنی
ای بی خبر من از خودم خود را نمی خواهم دگر


قانع به حال ، طماع فرداهای خوب و بهترم
گر در رهم خوردم زمین سستی نمی خواهم دگر


عشقی که باشد چاره گر در بین سختی آرزوست
 اینک ببین از جان تو چیزی نمی خواهم دگر


در اوج تنهایی اگر کردی ز ما یادی نیا
پر گشته ام از درد و غم دردی نمی خواهم دگر


پاییز ، برگ زرد را هر روز آتش میزنم
در بین آتش یخ زدم سردی نمی خواهم دگر


من شاعرم ، میگویم از عشق ، شادی ، رنج و غم
من شاعری آزاده‌ام صاحب نمی خواهم دگر

 

 

 

 

گفتی که این  شعر از آن کسیست؟!

صاحب نمی خواهد دگر....

​​

۰ نظر ۱۹ مرداد ۰۲ ، ۰۲:۳۴
بید مجنون