ظرف خالی
خیلی خیلی پرم ، عصبانی و بی حوصله بخواطر همه چی و شاید از دست خودم بیشتر.
قبلنا توی این موقعیت دوست داشتم یکی باشه باهاش حرف بزنم و الان دیگه حتی اونم نمیخوام اصلا نمیخوام به این فکر کنم کسی میتونه بهم گوش بده انگار همه گوشا کرن انگار هیچکی دورم نیست انگار اصلن هیچکس نمیبینتم . نیاز شدیدی به این تنهایی دارم به این تو خودم بودن و به این فکر کردن راجب چیزا و افرادی که توی این مدت توی زندگیم بودن .
حس میکنم مثل یه ظرفم و نیاز دارم خالی خالی بشم چون انقدر پر شدم از چیزای خوب و بد که نه اینورم نه اونور و مسموم شدم. میخوام جا باز بشه واسه ایده و افراد جدید و غربال شده تر این تموم شدن دانشگاه برام یه قدم خوبه .
بیشترین دلیل اومدنم برای ترم تابستونی هم قدم زدنای طولانیمه خیلی طولانی اصلا اگه محدودیت نداشت دوست داشتم همه زندگیم توی قدم زدن زندگی میشد کرد خوابید و خورد و کار کرد شاید بپرسی مقصدش کجاست ؟ نمیخوام اصلا بهش فکر کنم اصلا اونی که داره مقصد رو مشخص میکنه خودش میدونه کدوم مقصد ، مقصد منه !
از ماهی که گذشت متنفرم خیلی خیلی زیاد ولی با همه اینا فقط به یه کلمه میرسم صبرررر
خدارو شاکرم تو همه پستی و بلندی زندگیم همین اگه بمونه برام بسه .