دونه عشق
ولی من خیلی شبا مثل امشب با فکر و عشق ساختن و داشتنش تا صبح بیدارم. چقدر میتونم بزرگش کنم چقدر باید بزرگ باشم که بتونم همچین چیز بزرگی رو بسازم چقدر میتونم بالا ببرمش و بالا برم و با عشق ازش بنویسم ، بسازم ، بخونم و تعریف کنم پیش خودم ، پیش کسایی که دوستشون دارم و پیش هرکسی که بتونم عشقی و فکری که توی قلب و مغزمه رو سهیم بشم و یه ارزش خلق کنم. من صدها بار نادیده گرفته شدم ، مسخره شدم و خوردم زمین ولی با هر بد بختی بود به خودم نشون دادم که بچه پررو باید باشم و پای چیزی که میخوام واستم.اینبار باید براش همه دردا و ناراحتیایی که کشیدم رو توی این بازی بزرگ بکار بگیرم و کم نیارم این بچه پررو بودنه اینجا مشخص میشه . جلو جلو ذوقش همه چیو کنسل میکنه شاید برای همینه که ددلاین این پروژه انقدر طول کشیده برام چون خیلی خام بودم و با عشق پیش بعضی کسایی که الان بیشتر شناختمشون حرف زدم و بذر این عشق رو هربار به فنا دادم پیش اونا یا خود بیرحم نسبت به خودم. با این وجود باید توی این مسیر تنهای تنها باشم و با خودم اول کنار بیام حداقل تا وقتی که این بذر بشه یه نهال و ریشه ای داشته باشه که بشه به کسی نشونش داد و اگه آدم اشتباهی بود بتونم ازش محافظت کنم از چیزی که سالهاست توی هر روز و شبم بوده . این دونه عشق باید یه درخت باشکوه بشه و کسایی پیشم باشن که بتونیم عاشق و دیوونه باشیم برای رشد این درخت هرچی دیوونه تر و عاشق تر نزدیکتر. اما جدا از همه اینا مانع اصلی الان فقط خودمم .
خدای منو از شر خودم باید نجات بدی تا بتونم رشد کنم پس با امید به تو