وضعیت 2
این ترم برام اونطوری که میخواستم شروع نشد و حالمو گرفت یبار قبلا گفته بودم من به همه چی فکر میکنم به اینکه اینطوری رکب بخورمم فکر کرده بودم ولی نه برای الان پیش بینی نشده بود و خوب از برنامه هام عقبم انداخته تا به الان یعنی دست و پا شکسته خودمو کشیدم ولی یهو خالی میشه ته دلم مثل امروز و فقط میخوام برم یجایی که فقط خودم باشم و خودم هیچکیم نفهمه کجام هرچیزی که هست دیگه دانشگاه رو دوست ندارم شاید زیادی بهش دلبسته شدم به آدماش و امکاناتی که در اختیارمه . دیگه هیچکدوم برام مهم نیست چیزای مهم خودشونو در طول زمان اثبات میکنن و وقتی بهش این زمانو نمیدی بدون غربالگری برات زیادی مهم میشن حقته ضربه بخوری . البته میشه اگه از یه بعد دیگه به قضیه نگاه کنم این من بودم که با رفتارم هم به خودم هم به بقیه آسیب زدم و مقصر همه اینا تا حدودی خودمم. پذیرشش شاید سخته برام که هنوزم نتونستم هضمش کنم و اذیتم میکنه و نمیتونم تمرکز کنم درست.
گاهی اوقات از همه میکنم و میرم تا بدونم کجا و برای کی ، نبودنم احساس میشه نتایج خیلی اوقات در طی زمان خیلی بدردم خورده ولی در کوتاه مدت اذیتای خودشو داره که به نظرم میارزه .
انشالله خدا کمکم کنه باقی راه رو بهتر پیش برم . هرچیزی که هست رو میسپارم به خودش که صاحب اختیار همه چیزه.
به امید خدایی که حواسش بهم بوده وقتایی که انقدر آشوب و سردرگمم