بید مجنون

رقصان چون شاخه های بید در باد

بید مجنون

رقصان چون شاخه های بید در باد

بید مجنون
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۳ مطلب با موضوع «خاطره» ثبت شده است

جدای از کاغذ و لپ تاپ نوشتن تو گوشیم لذت خودشو داره کلا فرقی نداره نوشتن لذت بخشه .

اومدم پارک ملت قدم بزنم تنها و این دومین باریه که تو پارک ملت با گوشی مینویسم دفعه قبلی تولدم بود چقدر زود گذشت .

امروز از همون صبح که پاشدم میخواستم روزمو پر انرژی شروع کنم و سعیمم کردم ولی بنا به دلایلی دوستان حالشون گرفته بود و در ادامه منم حالم گرفته شد البته کلا تو یه حال ترکیبیم ترکیبی از دلتنگی ، لذت ، آرامش، ترس و.... البته دیشب آبجوش ریخت تو خوابگاه رو پام حس سوزشم بهش اضافه میشه 😅

اگه بخوام تشریحش کنم دلتنگیای پنجشنبه ها برای کسایی که نیستن دلم تنگشون میشه ولی فقط با جمله منم میام پیشتون یه روز خودمو آروم میکنم.

قدم زدن رو دوست دارم و تو روزایی مثل امروز برام لذت بخشه دیدن آدمایی که نمیشناسمشون ، لذت دیدن دختر بچه ای که با پدرش تاتی تاتی راه میره ، پسر بچه ای که باباش براش تازه دوچرخه خریده و با کمکی هایی که به چرخش بستس داره با عشق دوچرخه سواری میکنه ، پیرمرد و پیرزنایی که شاید به گفته دکترشون دارن با شور و حرارت پیاده روی میکنن و یه قیافه بامزه تو هم کشیده گرفتن به خودشون و باز پنگوئنی راه رفتنشون که بماند نمیدونم اینا جالبه و لذت بخشه برام .

​یه چیز بامزه ای که هست برای من دیدن این زوج هایی (انشالله که محرمن ) مثل قناری دارن با هم راه میرن خیلی باحالن بعضیاشون.

آهنگ که توی گوشم سنگ قبر آرزو از آرتوش که یه موزیک بک گراند ملو میده بهم تو قدم زدن همه اینا رو دوست دارم.

البته این دید خوب قضیس و گفتن چیزای خوبه وگرنه خوب کیه که ندونه مردم کلی مشکل دارن که کم کم به دسته نا امیدا اضافه میشه.

آخرای ماهه و بی پولی که بنا به دلایلی این ماه خیلی برام حس شد داره بیداد میکنه 😂 نمیدونم غروره یا چی ولی به شدت از اینکه قرض بگیرم یا نسیه متنفرم حتی از خانوادم مگه اینکه دیگه نیاز خیلی زیادی باشه وگرنه تنهایی و تو خوابگاه میگذره . شکر خدا هم حواسش بهم بوده همیشه.

 

کلا قدم زدن آرامش بخشه برام باز اگه دلم گرفته باشه یا ذهنم درگیر باشه که هیچ یبار یادمه از صب تا غروب ۱۲ کیلومتر پیاده راه رفته بودم تو  نیشابور که البته دلیلشم یادم نیست ولی حتما قضیه خیلی پیچیده بوده 😂

 

به امید خدایی که حواسش بهمون هست حتی وقتایی که خودمون به خودمون حواسمون نیست .♥️

۰ نظر ۲۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۹:۳۳
بید مجنون

دیروز نزدیک غروب بود که یهو یادم افتاد امشب ولادته یهو از جام پریدم و رفتم اتاق شال و کلاه کنم برم حرم که یکی از دوستان دیگه هم همراهم شد آقای صادق گلذاری (میدونم میشه گلزاری ولی خوب تو شناسنامه گلذاری خوردهsmiley). دوتا ژاکت یه تیشرت یه هودی و از روش کاپشن و دوتا شلوار پوشیدم و راه افتادیم تو راه خانم نصری (بوفه دانشگاه) هم دوتا ماسک گرفتم تا ریه هام یخ نزنه و راه افتادیم بریم حرم قیافم خیلی باحال شده بود تو مترو دوتا دختر خانوم یه دل سیر بهم خندیدن البته صورتم که دیده نمیشد ولی خوب بزار دلشون شاد باشه خودمم به خودم خندیدم . حرم که رسیدیم به قول صادق نسبت به ولادت حضرت زهرا خیلی شلوغ نبود ولی نسبت به یه شب سرد زمستونی شلوغ بود smiley از بیانات صادق عزیزمون. خلاصه رفتیم خیلی چسبید زیارت و بعدش هم رفتیم چایخونه دوتا چایی خوردیم و راه افتادیم جنگی شام رو برسیم دانشگاه تو مسیر داشتن شکلات میدادن گفتم ما هم بگیریم برای بچه های خوابگاه و با استقبال صادق مواجه شدیم و رفتیم شکلات خریدیم و به سمت دانشگاه راه افتادیم خیلیییییی سرد بود به گفته قدیمی هایی که دیدیم میگفتن تا حالا همچین هوایی ندیده بودن خیلی سرده این روزا تو ایسگاه واحد به راننده گفیم کی حرکت میکنید که بنده خدا قاطی کرد و گفت نصف بیشتر واحدای مشهد یخ زدن و خرابن و کلی عصبی بود من خندیدیم و رفتیم نشستیم. به سلف که رسیده بودیم کلی از بچه ها برای امتحانا از خونه برگشته بودن و نسبتا شلوغ شده بود شام رو خوردیم ماکارونی با زیتون پرورده بود که ترکیب خوبی بود حدودا و بعدش رفتیم خوابگاه. بعد یه ساعت رفتم شکلات هارو تقسیم کنم که متاسفانه چون حجمی که از خونه ها میان رو حساب نکرده بودیم کم اومد و به بعضی از اتاقا نرسید . از حرکتی که زده بودیم خیلی خوشم اومد و برای آینده هم انشالله وسیع تر ادامش میدم اگه قابل بدونن . خلاصه خیلی خوش گذشت دیروز . یه روز به یاد موندنی

 

برای امتحانات هم هنوز نخوندم متاسفانه و حرکت شناسی لب مرزه انشالله برسونم خودمو . قضیه سحر خیزی هم بعد اینکه شکلاتا رو دادم یه ساعت بعدش یعنی حدود ساعت 10 خوابیدم و ساعت 2 صبح پاشدم و تا الان که 8.15 هست نخوابیدم که فک کنم باید 12 بخوابم نه 10 به هر حال مسیر تنظیم خوابو دارم طی میکنم انشالله که خوب پیش بره الان یکم بخوابم و بعدش بشینم بخونم به امید حق علیه باطل.

 

عکس قیافه تاریخیمونم میزارم که شبیه اسکی موها شده بودیم .smileysmileyبماند به یادگار(1401.10.22)


۰ نظر ۲۳ دی ۰۱ ، ۰۸:۲۲
بید مجنون

سلام 

 14\09\1401  ساعت از دوازده شب گذشته و الان دیگه تو 13 نیستیم و رفتیم تو فردا (اسکی از جواد خیابانی) تو این چند روزی که گذشت اتفاقای زیادی افتاد تیم ملی از آمریکا باخت و از جام جهانی حذف شد ما بازی رو تو مسجد تدین تو دانشگاه دیدیم . امتحان حرکت شناسی داشتیم و طبق نتیجه ای که استاد گفت گند زدیم و استاد به من جواب نداد و به یه سین زدن اکتفا کرد خوب حقم داشت وقتی افتضاح باشی بهت بها داده نمیشه معمولا و خوب ما هم افتضاح بودیم و بدون رابطه چه میشه کرد تو دبیرستان این اتفاق برام زیاد افتاد و بازم مثل الان اونجا هم خودم مقصرش خودم بودم و به قول شاعر از ماست که بر ماست خوبیش این بود شکر خدا زمان دبیرستانو تونستم جبران کنم ولی الان رو نمیدونم دارم چیکار میکنم و به کجا میرسم.بعد از امتحان رسیدیم به انتخابات انجمن صنفی که منو دوستم با رای مساوی شدیم نفرات پنجم و انجمن امسال شده شیش نفره تا الان هیچ وظیفه ای بهمون محول نشده و این رو دوست ندارم حقیقتا از شو آف خوشم نمیاد که چی مثلا. بگذریم ... آقای بربار که قبلا راجب ماساژ رفتم مرکزشون برای یادگیری حرف زدیم برای دوره گفتن از شنبه میتونم برم ولی خوب شنبه وقتم پره و احتمال زیاد نمیرسم برم باید حرف بزنیم با هم راجب پولم اینکه الان کسری شدید بودجه دارم و نمیتونمم از خانواده بگیرم احتمال زیاد و خدا کمک کنه باید دیگه laugh امروز راستی کارورزیم عصر بود ولی خوابیدم که ظهر برم خوابیدم مثل خرس و ظهر که پا شدم بچه ها گفتن برف اومده تا دیدم برفه واقعا باز خوابیدم و فهمیدم از شانس امروز مدارس تعطیل شده و خوب از معدود مواردی که شانسم گرفت بعدش فکر کردم که عجب کاری داریما تا آخرش مث بچه ها با دیدن برف باید حال کنیم و دنبال این باشیم ببینم مدارس تعطیل شده یا نه و یه ذوق بچگی میمونه تومون باحاله دیگه !! بعدشم بعد کلاس ژیمناستیک به اتفاق بچه ها ( محسن سلطانی ، علی اصغر مبشری ، محمد رضا زمندی ، سجاد محمد آبادی ) رفتیم پارک ملت البته بماند که به زور بعضیا رو کشوندیم بیرون خیلی سرد بود ولی خوب خوش گذشت همه ذوق داشتن یه عالمه کاپل در سطح شهر و به قول یکی از بچه ها ما دابل در سطح شهر angel تو پارک با لگد میزدیم به درختا تا برفاشون بریزه و بقیه زیرش بمونن و ما هم ذوق میکردم ( خدایا این شادیا رو از ما نگیر) ذرت مکزیکی که تو خیابون امامت به خاطرات پیوست من نمیدون چرا ازش خوشم نیومد یادم باشه دیگه نخورمbroken heart یه عکسم از امروز میزارم بمونه به یادگار 
اینا اتفاقایی بود که یادم بود الان و قابلیت گفتن داشت ولی خوب در پسا پرده اتفاقای شخصی زیادی افتاد که نمیتونم بگم وفکرم مشغولشه یه تصمیمایی برای آینده باید بگیرم که خوب خلاصه امیدم به خداس که کمک کنه انشالله مثل همیشه البته.

بعضی وقتا نمیدونم چم میشه دلم میخواد فقط یه گوشه بشینم و به یه نت وصل شم که بشه فقط آهنگ گوش کرد باهاش و یه عالمه خوراکی که بخورم و از دنیا رها بشم و به هیچی غیر اون آهنگ و خوراکی به هیچی فکر نکنم ( نا گفته نماند پر خوری عصبی دارم blush) ولی خوب هرچی سن میره بالا تر میفهمی همه اینا گذراس و باید دیر یا زود با اون مشکل مواجه بشی یا هم مث یه ترسو خودتو همش بندازی تا هیچ مشکلی برات به وجود نیاد . مشکلات برا همه هست باید فکر کنی و مواجه بشی باهاشون و زندگی خودتو بسازی همیشه یه چیز جدید هست که ممکنه از قبلیا خیلی سخت تر یا آسون تر باشه ولی زندگی بی مشکل کسی نداشته امیدوارم مشکلایی که از الان ذهنمو اینهمه مشغول خودش کرده چند سال بعد که این وبلاگ رو میخونم پر از تاثیر مثبت باشه تو زندگیم و به شیرینی ازشون یاد کنم و از خودم هم به عنوان یه فردی که با اون مشکل برخورد کرده و تونسته حلش کنه . انشالله  ( الان چون تو مودم هست یه نوشته دیگه هم از شعرای خودم میفرستم تو یه وبلاگ دیگه )

میسپرمتون به خدایی که حواسش هست بهت وقتایی که حتی خودت به خودت حواست نیست .heart

۰ نظر ۱۴ آذر ۰۱ ، ۰۲:۰۰
بید مجنون