بید مجنون

رقصان چون شاخه های بید در باد

بید مجنون

رقصان چون شاخه های بید در باد

بید مجنون
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۲ ثبت شده است

جدای از کاغذ و لپ تاپ نوشتن تو گوشیم لذت خودشو داره کلا فرقی نداره نوشتن لذت بخشه .

اومدم پارک ملت قدم بزنم تنها و این دومین باریه که تو پارک ملت با گوشی مینویسم دفعه قبلی تولدم بود چقدر زود گذشت .

امروز از همون صبح که پاشدم میخواستم روزمو پر انرژی شروع کنم و سعیمم کردم ولی بنا به دلایلی دوستان حالشون گرفته بود و در ادامه منم حالم گرفته شد البته کلا تو یه حال ترکیبیم ترکیبی از دلتنگی ، لذت ، آرامش، ترس و.... البته دیشب آبجوش ریخت تو خوابگاه رو پام حس سوزشم بهش اضافه میشه 😅

اگه بخوام تشریحش کنم دلتنگیای پنجشنبه ها برای کسایی که نیستن دلم تنگشون میشه ولی فقط با جمله منم میام پیشتون یه روز خودمو آروم میکنم.

قدم زدن رو دوست دارم و تو روزایی مثل امروز برام لذت بخشه دیدن آدمایی که نمیشناسمشون ، لذت دیدن دختر بچه ای که با پدرش تاتی تاتی راه میره ، پسر بچه ای که باباش براش تازه دوچرخه خریده و با کمکی هایی که به چرخش بستس داره با عشق دوچرخه سواری میکنه ، پیرمرد و پیرزنایی که شاید به گفته دکترشون دارن با شور و حرارت پیاده روی میکنن و یه قیافه بامزه تو هم کشیده گرفتن به خودشون و باز پنگوئنی راه رفتنشون که بماند نمیدونم اینا جالبه و لذت بخشه برام .

​یه چیز بامزه ای که هست برای من دیدن این زوج هایی (انشالله که محرمن ) مثل قناری دارن با هم راه میرن خیلی باحالن بعضیاشون.

آهنگ که توی گوشم سنگ قبر آرزو از آرتوش که یه موزیک بک گراند ملو میده بهم تو قدم زدن همه اینا رو دوست دارم.

البته این دید خوب قضیس و گفتن چیزای خوبه وگرنه خوب کیه که ندونه مردم کلی مشکل دارن که کم کم به دسته نا امیدا اضافه میشه.

آخرای ماهه و بی پولی که بنا به دلایلی این ماه خیلی برام حس شد داره بیداد میکنه 😂 نمیدونم غروره یا چی ولی به شدت از اینکه قرض بگیرم یا نسیه متنفرم حتی از خانوادم مگه اینکه دیگه نیاز خیلی زیادی باشه وگرنه تنهایی و تو خوابگاه میگذره . شکر خدا هم حواسش بهم بوده همیشه.

 

کلا قدم زدن آرامش بخشه برام باز اگه دلم گرفته باشه یا ذهنم درگیر باشه که هیچ یبار یادمه از صب تا غروب ۱۲ کیلومتر پیاده راه رفته بودم تو  نیشابور که البته دلیلشم یادم نیست ولی حتما قضیه خیلی پیچیده بوده 😂

 

به امید خدایی که حواسش بهمون هست حتی وقتایی که خودمون به خودمون حواسمون نیست .♥️

۰ نظر ۲۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۹:۳۳
بید مجنون

چندین سال پیش موهامو خیلی بلند گذاشته بودم خیلم دوسشون داشتم و حالا نه زیاد چون آدم شلخته ای هستم ولی بهشون میرسیدم و یجورایی حس وابستگی داشتم بهشون یبار این حس وابستگیه خیلی رو مخم بود رفتم با ماشین از ته موهامو زدم ، خیلی بعدش پشیمون و اذیت شدم ولی بعد از اون چندین بار این کارو تکرار کردم حتی یبار با ماشین که زدم بعدش تیغ کردم صاف صاف ولی دیگه اون حس پشیمونی و اذیت شدنه نبود برام و حتی همین الان هم میتونم اینکارو بکنم ولی خوب یکم بخواط جایگاه معلمی رعایت میکنم . 

دیگه یادم میاد اولین باری که گوشی خریدم کلاس نهم یه گوشی سامسونگ جی 5 بود خیلی اون زمان شاخ بود و خیلی هم دوسش داشتم و خیلم بهش وابسته بودم یبار به بهونه درس گوشیه رو دادم برای داداشم باشه این یکی حتی از مو هم بدتر بود چون خیلی گوشی دوست داشتم . ولی بعدش که باز گوشی خریدم کلاس دهم اونم دادم به داداش دیگم ولی دیگه مثل اولیه برام مهم نبود که گوشی ندارم . 

خلاصه بگم از این حس وابستگیه حالا چه به وسیله باشه یا چیز دیگه فراریم و خوب تا اینجای کار خیلی جاها تونستم از وابستگیه فرار کنم و بعضی جاها هم نه و به شکل اعتیاد ادامه داشته ولی خوب با همونا هم همیشه در جنگ بودم . به نظر من وابستگی چیز خیلی مخربیه ولی خوب بعضی وقتا آدم وابسته میشه که اگه بتونه خودشو ازش دور کنه حالا به هر زحمت و جون کندنی بعدش به یه آزادی میرسه که برای من به شخصه خیلی لذت بخشه.

البته بگم که من دیگه بعضی جاها خیلی شورشو در اووردم و به بیشعوری تبدیل شده که این عیب رو تو خودم میپذیرم مثلا تو یه ماهی که مشهد بودم ترم قبل یادم اومد نزدیک ده روزه به مادرم زنگ نزدم و خوب این از اونور بوم افتادنه شاید دیگه بعضی وقتا به بی احساس بودن برسه این خوب نیست . هرچیزی در حد تعادلش خوبه.

به هر حال من از وابستگی فراریم و تو این چند سال شاید یکی از خوبیایی که داشتم همین بوده که تونستم ازش فرار کنم و به کمتر چیزی وابسته باشم و حتی اون بعضی چیزای دیگه هم دارم تلاش میکنم که بهشون وابسته نباشم و خیلی موفق هم بودم شکر خدا راضیم تو این مورد از خودم.

 

خوب بریم سر حس و حال این روزا

امروز با استاد ناصر محمد رحیمی رفتیم تو مدرسه استعداد های درخشان شهید هاشمی نژاد 2 توی مصلا برای مقاله ای که قراره با هم گروهی ارائه بدیم یسری تست از بچه ها گرفتیم . روز سختی بود من جمعه خونه بودم و برای اینکه ساعت 8 مدرسه باشم تو مشهد ساعت 4 صبح راه افتادم و تو مدرسه هم خیلی خسته شدیم ولی خوب تجربه ارزنده ای بود برام. استاد محمد رحیمی هم آدم با علم و با حالیه انشالله بتونم ازش چیزایی که میخوام و یا نمیخوامو یاد بگیرم و به دردم بخوره در حال و آینده.

یکم روزای سختی دارم میگذرونم از یه پروژه کلیپ سازی کشوری هم داشتم این مدت برای روز معلم که به اهدافی که من میخواستم نرسید و شکست خورد بنا به هر دلیلی که من برای اینکه راحت تر باشم گردن میگیرم دلایلشو. از اونورم ماشین سنگین چپ کرده که خوب شکر خدا همه سالم بودن و فقط ضرر مالی داشت برامون . به هر حال این روزا هم میگذره.

بگذریم ولی من پرو تر از این حرفام که کنار بکشم از کارم ادامش میدم .

نمینویسم اینجا چون این روزا مثل قدیم تو برگه مینویسم بیشتر بخواطر اینکه یه مدت حس کردم روند وبلاگ از اون روندی که اول برای خودم مشخص کردم بودم فاصله گرفته و هدفش و مخاطبش داره یه راه دیگه رو میره که این مورد آزارم میده . ولی به هر اینجا فقط برای حال دل خودمه هر وقت دوست داشته باشم مینویسم. 

 

به امید خدایی که هوامونو داره حتی وقتی خودمون هوای خودمونو نداریم.heart

۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۰:۰۰
بید مجنون