بید مجنون

رقصان چون شاخه های بید در باد

بید مجنون

رقصان چون شاخه های بید در باد

بید مجنون
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۲ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

الان که این متنو مینویسم عنوانی براش در نظر نگرفتم که میخوام راجب چی بنویسم ولی دومین متنیه که میخوام امروز یعنی ده دقیقه به دو صبح 29 آبان بنویسم . امروز رفتم یه مرکز ماساژ که مال یه زن و شوهر موفق به نام های خانم محبوبه سازکار و آقای علی بربار تا ببینم دوره هاشون چطوریه تا شرکت کنم و یه هنر یاد بگیرم . قبلا برای مرکز این زوج که به دهکده ماساژ مشهد معروفه توی فتوشاپ وکارای پوستری انجام داده بودم و خانم سازگار تحویلم گرفت . با صحبت هایی که کردیم قرار شد قراره ماساژ رو از دوره تایلندی شروع کنم و یادش بگیرم تا بعد ببینم میتونم ادامش بدم یا نه . دوره اینطوریه که باید زیر نظر خود آقای بربار ماساژ های مربوطه رو یاد بگیرم و بعدش تمرین کنم و تمرین کنم تا برای آزمونی که ازم میگیرن آماده باشم بعد اگه آزمون رو قبول بشم میتونم مدرک فنی حرفه ای این ماساژ رو دریافت کنم و برم برای ادامه کارای بعدی که آیا میخوام ادامه بدم یا نه . این دوره تقریبا یه چیزی با نرخ امروز حدود سه میلیون در میاد که اونطور که به من گفتن برای دانشجو های تربیت بدنی تخفیف میخوره که این قیمتیه . 

کار برجسته امروزم این بود که البته بخواطرش از کلاس والیبال همراه دوست عزیزم آقای سجاد محمد آبادی که بخواطر من اومده بود افتادیم و غیبت خوردیم .

از لحاظ حال وضعی یکم از خودم دلخورم چون خیلی از کارا رو انجام ندادم امروز مخصوصا درس خوندن باید بیشتر روی زبانم تمرکز کنم و روی یه رشته برای ارشد تحقیق کنم و برم دنبالش . بهونه محسوب میشه یا ن نمیدونم ولی حال این روزای ایران خوب نیست انشالله طوری نشه که نشه جمعش کرد و دشمن شاد شیم . 

امروز داشتم به یه حس فکر میکردم که هر فرد موفقی رو میبینم تو حوزه خودم میره رو مخم نه بخواطر اینکه اون فرد تو اون جایگاهه نه حسود نیستم به هیچ وجه چون معتقدم هرکس به اندازه خودش میتونه پیشرفت کنه و موفق بشه و من از اینکه خودم تلاش نمیکنم تا به جایگاه واقعی خودم برسم اعصابم خورد میشه البته که خدا خیلی جاها واقعا هلم داده و من بازم به خودم نیومدم اونطوری که باید . انشالله همه برسیم به جایگاه واقعی خودمون که خدا هم دوست داره تو اون جایگاه ببینتمون. 

میسپرمتون به خدایی که همیشه پشتمونه حتی وقتایی که خودمون پشت خودمون نیستیم.heart

۰ نظر ۲۹ آبان ۰۱ ، ۰۲:۱۶
بید مجنون

سلام

علی گرمابی هستم سلام اول رو به خودم میکنم به عنوان کسی که تازه اولین وبلاگش رو تو روز 27 آبان 1401 نزدیکای یک بامداد تو خونه خودشون واقع در گرماب بزرگ وقتی  که الان 21 سالگیشو داره پر میکنه و منتظره که بهمن ماه بره تو 22 سالگی و الان داره یه آهنگ رپ از سینا ساعی گوش میده ، به عنوان یه دانشجو معلم تربیت بدنی ترم 4 که کلی مشغله داره و میشه گفت هیچکدومو جدی نگرفته تا الان و کلی آرزو داره برای خودش و نمیدونه با این روند کجا میرسه. سلام دوم رو میکنم به خودم که اگه چندین سال دیگه   عمری باقی موند این وبلاک که نمیدونم چطور و تا کجا ادامش میدم رو میخونه و یه یادی از خود الانم بکنه و یه نگاهی به مسیری که داره توش قدم برمیداره بندازه و اگه درست بود از سختیایی که کشیده احساس غرور کنه و اگه درست نبود به خودش بیاد . سلام سوم رو میکنم به کسی غیر از خودم حالا میخواد هرکی باشه منو بشناسه یا نشناسه دوسم داشته باشه یا نه یا هر کس دیگه ای هرکی که هستی بهت سلام میکنم و نمیدونم چرا اینجایی ولی خوب امیدوارم چیزایی که مینویسم برات مفید باشه چون وقت طلاس البته من که قدرشو زیاد نمیدونم ولی تو بدون :) پس یه سلاممممممممممم محکم به هممون!!

خوب چیشد که میخوام وبلاگ بنویسم این بود که یکی از استادام که خیلی دوست دارم بعدا این مطالبو بخونه که احتمالش خیلی کمه ولی خدا رو چه دیدی شاید خوند به اسم تکتم نعمتی ایشون یه وبلاگ داشت با عنوان عشق مادری که برای دختر خودش نوشته بود و با اینکه چیز خاصی نداشت رو تو دانشگاه با بدبختی هایی که نت اینروزا بخواطر اختلالی که سر اعتراضات مردم به وجود اومده داشت و من رفتم به ادمینای اون سایت پیام دادم تا تونستم بخونمش و خوشم اومد باعث شد کرم نوشتنو توم به جنبش دربیاد. البته اینطوری برداشت نشه که من نوشتنو از اونجا شروع کردم نه همیشه مینویسم چون بهم آرامش میده و اینکه کی یادم داد اینطوری بنویسم رو یادم نیست ولی اینو مینویسم که وبلاگ نویسی رو خانم نعمتی باعث شد شروع کنم و اگه اگه اگه ایشون یه روزی این مطلب رو خوند بدونه باعث وبلاگ نویسی من ایشون بود. و ازشون متشکرم با اینکه خیلی جاها شاید بسته به شرایط ازشون دلخور شدم ولی خوب الان چیزی تو دلم نیست و شاید اصن حقم بوده که اون رفتار باهام بشه . ((شکر))

اینجا میخوام چی بنویسم اول اینکه نمیدونم تا کی وبلاگ نویسی رو ادامه میدم ولی خوب من که همیشه مینویسم برای خودم شاید از این به بعد اگه عمری باقی بمونه اینجا بنویسم حالا اونجا کسی غلطاشو نمیدید و نمیموند ولی خوب اینجا میمونه که دستکاریش نمیکنم حتی اگه دیدم اشتباه بود یا غلط املایی داشت بزار بمونه تا بدونم چه روندی رو اومدم چون باز میگم این وبلاگو مینویسم برا خودم تا بقیه .smileyبگذریم ... من دلنوشته هامو ، خاطراتمو ، نقطه نظرمو ، شعرامو ، چیزایی که یاد میگیرمو و .... مینویسم میزارم اینجا که بمونه.

اسم وبلاگو گذاشتم در جستچوی خوشبختی و سعی میکن با این شرایطی که دارم تو ایران با این وضعیتش الانش که امیدوارم خیلی خیلی بهتر بشه شرایط همه انجام بدم . این که تعریفم از خوشبختی چیه به کنار انشالله یه وقتی که ساعت 1.30 شب نموند میام توضیحش میدم ولی فعلا وقتی که فردا باید از گرماب برم دانشگاه فرهنگیان پردیس شهید بهشتی مشهد و برای درساش آماده بشه نمیتونم انجام بدم. 

یه خداحافظی به عنوان امضا ------- میسپرمتون به خدایی که حتی اگه خودت هوای خودتو نداری هواتو داره ( همینقدر عاشق)heart

۱ نظر ۲۷ آبان ۰۱ ، ۰۱:۳۴
بید مجنون