بید مجنون

رقصان چون شاخه های بید در باد

بید مجنون

رقصان چون شاخه های بید در باد

بید مجنون
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۰ مطلب در مرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

خوابم میاد و مغزم بیداره 

وقتی سال اول کنکور دادم و میدونستم خرابه و هیچ کس بهم اهمیتی نداد که چند ماه قبلش چی بهم گذشته تا یک سال تمام همیشه خوابم میومد و مغزم بیدار بود مثل الان که نمیدونم چرا انقدر بد اووردم اون از تخت افتادنم اینم از سرماخوردگی وسط تابستونم شاید خدا داره برای چیزی آمادم میکنه که الان نمیفهممش. 

این روزا رو هم هیچ وقت یادم نمیره ولی باید مغزمو آروم کنم تا برسم به چیزایی که برام مقدر شده چیزی که میتونم بگم اینه خدای من ، میسپرمش به خودت که از همه اینا بزرگتری اطمینان دارم که بهترینا رو میخوای برام ولی با سختی پرومکس ، ظرفیتشو بده بهم  .

 

میسپرم به خدایی که عاشقمونه حتی وقتی خودمونم از خودمون بریدیم ♥️

۰ نظر ۲۵ مرداد ۰۲ ، ۰۳:۴۵
بید مجنون

جوشش جوانیم را به جهانیان بگفتم
همه دل مرده و خسته روح خود بدین بسفتم


نفسم حبس به سینه مات مبهوت سیاهی
کوه آرزوی قلبم گشت همچون تله کاهی


نه صنم دوای ما بود نه هوای کل دنیا
بکش از دود تباهی که بمیرد کل رویا


شور سودای خودم را به توهمات کشتم
به تکلم زبان ها زخمی و شکست پشتم


اندکی درنگ کن دل به کجا چنین شتابان
مقصدت ستارها بود چه وِلی در این بیابان


زخم و کار و حرف مردم به بها بخر به جانت
تا کشی جور سفرها مهر طاووس به نامت


به سواره و پیاده تو اگر دمی نبودی
بخز از میان طوفان به تنی پر از کبودی


ز دو رنگی دمادم رو به غاری و خودت باش
پتک زندگی به جسمت بزن و نگار خود باش

۰ نظر ۲۴ مرداد ۰۲ ، ۰۲:۱۷
بید مجنون

من به چشم خویشن دیدم که جانم میرود
صحبت از رفتن نبود او پس کجاها میرود


دم ز عشقم میزدم گفتم بمان و زود رفت
بی خبر از راه بود دیدم که تنها میرود


عقل و قلبم در میان جنگ عشق و منطق اند
عقل میگوید بمان و قلب بی ما میرود


پند و اندرزش دهم دیوانه دیوانه او بی رغبت است
گوش بگرفت و بگفت در پی فردا میرود


باده ای آوردمش تا مست گردد،بی خیال
هیچ تاثیرش نکرد هوشیار کامل میرود


هر دری من میزدم باد هوا پیش او
مه رخی را دیده بود بی اختیار او میرود


چشم بستم بر زمان تا که فراموشم شود
پیر و فرتوتی شدم ساعت ، بی ما میرود


عطش از جانم برون زد ناله بردم پیش حق
از کدامین اشتباه این ظلم بر ما میرود

۰ نظر ۲۳ مرداد ۰۲ ، ۲۲:۴۲
بید مجنون

ته تقدیر خودم را من کنارت دیده بودم
در میان باغ گلها من گلم را چیده بودم


در همه عمرم گریزان از همه عشق و خیالات
ناگهان مهر تو آمد محو این پدیده بودم


از تمام دار دنیا یک جنون داراییم بود
من دل بی تاب خود را این چنین بخشیده بودم


مستی اهل قلم چیست شعر نابی را نوشتن
 من برای وصف عشقم لنگ یک قصیده بودم


گاه رفتم از کنارت تا جنونت را بسنجم
غافل از دیوانگی ها که بر آن عقیده بودم


بحث دانستن من بود که به او بیگانه بودی
با قلم از قلب گفتم تا به تو رسیده بودم


دلخور از خامی شدی و نکته آن را ندیدی
در میان شور و آتش نا بلد رقصیده بودم


بودنت دور و نبودت ، درد ها بر جانم افکند
آتشی برپا شد اما خود در آن دمیده بودم


شهرزاد قصه بودی من غریبی دور از این شهر
جنگ منطق بود و قلبم که در آن خمیده بودم


آخر شعر است و اکنون دورم از دنیای دورت
منکر خود بودم از تو چون فقط ترسیده بودم

 

۰ نظر ۲۲ مرداد ۰۲ ، ۲۱:۰۸
بید مجنون

بیا آغوش بگشا که شیدا گشته ایم ما
خمار بوی مویت چه رسوا گشته ایم ما


تو لیلایی و شیرین درون هر کتابی
منم مجنون قصه که دائم در سرابی 


درون کوره ای گرم تنم از سوز یخ زد
پر از خالی درونم تهی اما پر از درد


صنم بودی و سنگی چرا بر دل نشستی؟
به وهمم یک فرشته به واقع گو که هستی ؟

 
خودت گرچه نبودی جنون شکل خودت بود
شدم دیوانه بنگر جنون درمان من بود

۰ نظر ۲۱ مرداد ۰۲ ، ۰۷:۴۷
بید مجنون

گرفتارت شدم ، مست دو چشمانت شدم
ساکن درون دل شدی ، خانه ویرانت شدم

 

دل را که بردی  ناله ای از دوری راهت زدم
دور از دیار ما ولی مشتاق خواهانت شدم

 

این عشق دور از مصلحت غوغا به عالم میکند
گفتی به دور از منطقی،مجنون گفتارت شدم

 

 هرچه درون فکر بود از سر برونش کرده ای 
آتش به این جانم شدی، بد جور شیدایت شدم

 

راهی به راه عشق را گفتی که آغازش کنیم
راهی به سختیها شدی ، من نیز همراهت شدم

 

در این جهان زور و زر ، گویا تو مارا دیده ای
در اوج سرما ها منم سوختم وگرمایت شدم

 

گاهی کنار من ولی من را ز خود رنجانده ای
دلخور ز رفتارت ولی،محو تماشایت شدم

 

داراییم یک دفترست مفهوم ابیاتش تویی
شیرین ترین شعر منی ، شاعر به رویایت شدم

 

 

۰ نظر ۲۱ مرداد ۰۲ ، ۰۷:۴۰
بید مجنون

چون آخر شب و نزدیک صبح مینویسم و اینجا نشرش میدم زیاد تمرکز ندارم و اگه غلط املایی یا سوتی یا حتی مشکل نگارشی دیدین ببخشید . من حال دلمو فقط اون لحظه مینویسم زیاد دقت نمیکنم البته که قبول دارم غلط املایی زیاد دارم مثلا بخاطر رو نمیدونم چرا قبلا مینوشتم بخواطر 😂

 

اگه خیلی دیگه ضایع بود بگید بهم تو کامنت چون زشته یه معلم غلط املایی داشته باشه 😬

۰ نظر ۱۹ مرداد ۰۲ ، ۰۲:۴۹
بید مجنون

جانا برو این جام را پر می نمی خواهم دگر
این قلب بی قرار را افسون نمی خواهم دگر


با چون منی از خود جدا گویی مدارا میکنی
ای بی خبر من از خودم خود را نمی خواهم دگر


قانع به حال ، طماع فرداهای خوب و بهترم
گر در رهم خوردم زمین سستی نمی خواهم دگر


عشقی که باشد چاره گر در بین سختی آرزوست
 اینک ببین از جان تو چیزی نمی خواهم دگر


در اوج تنهایی اگر کردی ز ما یادی نیا
پر گشته ام از درد و غم دردی نمی خواهم دگر


پاییز ، برگ زرد را هر روز آتش میزنم
در بین آتش یخ زدم سردی نمی خواهم دگر


من شاعرم ، میگویم از عشق ، شادی ، رنج و غم
من شاعری آزاده‌ام صاحب نمی خواهم دگر

 

 

 

 

گفتی که این  شعر از آن کسیست؟!

صاحب نمی خواهد دگر....

​​

۰ نظر ۱۹ مرداد ۰۲ ، ۰۲:۳۴
بید مجنون

معیار غلط را سنجش به چه میزان است؟
در قافله گمراه رفتن به چه برهان است؟

تاجر به زر و زیور عشق را به خرید آرد
این معامله ننگین بد بار غمی دارد

سنجیده سخن گفتن افسانه رویاهاست
نفرین به دیاری که بیهوده سخن آنجاست

هرکس به خودش دینی آورده تماشا کن
چون بار گران آمد فتوا ده و حاشا کن

شیطان خودش را با نیرنگ چه خوب آراست
آن دشمن دیرینه اینک همه جا با ماست

آن قوم پر از احساس اینک به چه باور شد؟
همرنگ شده اینجا رسوای دو عالم شد.

 

همه میگن همرنگ جماعت شو تا رسوا نشی ولی رسوا شدن بعضی وقتا خیلی بهتر از با جماعت بودنه .

۰ نظر ۱۴ مرداد ۰۲ ، ۱۰:۳۴
بید مجنون

کلاس هشتم که بودم یسری مسائل پیش اومد توی شهرم گرماب که اون زمان روستا بود که باعث خراب شدن وجهه‌ش توی منطقه شده بود .

من شاگرد نسبتا خوبی بودم ولی عالی نه ، یروز یکی از معلمام موقع مسابقات علمی بهم گفت اگه تو مقام بیاری توی اداره اسم تورو میزنن که البته تورو هیچکس نمیشناسه ولی چون فامیلیت گرمابیه همه میگن این از گرمابه تو این شرایط گرماب دیگه خودت میدونی . اون سال توی انشای نماز اول شدم و توی المپیاد علوم دوم شدم و همون حرفی که معلمم میزد شد . فکر کردن به این موضوع همیشه برام حس خوشایندی داشته چون فهمیدم در حد خودم میتونم اثر گذار باشم اگه بخوام هم برای خودم هم برای جایی که توش بزرگ شدم جایی که توش چندین هزار گرمابی کنار هم زندگی میکنن و منم یکی از اون چندین هزارم.

 

امروز میخواستم برای مسابقات دو و میدانی تست بدم تو دانشگاه ولی دیروز از تخت خوابگاه نردبون از زیر پام در رفت و دنده سینم و شصت پام داغون شد ، نفس کشیدن و راه رفتن سخته برام . با همه این وجود لازمه همه تلاشمو بکنم در آخر شعور اینو داشته باشم که بگم راضیم به رضات .

 

به امید خدایی که هوامو داشته حتی وقتی خودم هوای خودمو نداشتم♥️

۰ نظر ۱۴ مرداد ۰۲ ، ۰۹:۴۱
بید مجنون